پرش به محتوا

اپیکور

این یک مقالهٔ خوب است. برای اطلاعات بیشتر اینجا را کلیک کنید.
بررسی‌شده
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

اپیکور
نیم‌تنهٔ مرمری اپیکور از عهد رومیان
زادهٔفوریهٔ ۳۴۱ پ‌م
درگذشت۲۷۰ پ‌م (در ۷۲ سالگی)
آتن باستان، یونان
دورهفلسفه هلنیستی
حیطهفلسفه غرب
مکتبلذت‌گرایی
علایق اصلی
ایده‌های چشمگیر

منسوب به او:


اپیکور یا اِپیکیورِس که در منابع اسلامی به او ابیقور هم گفته شده‌است (یونانی باستان: Ἐπίκουρος Epíkouros؛[الف] ۳۴۱ – ۲۷۰ پیش از میلاد)، فیلسوف و حکیم اهل یونان باستان بود که مکتب اپیکوریسم را بنا نهاد. او در جزیرهٔ یونانی ساموس در حدود آتن زاده شد. وی تحت تأثیر دموکریت، آریستیپوس، پیرهون،[۳] و احتمالاً مکتب کلبیون قرار گرفت و با عقاید افلاطونی ناسازگاری نمود و مکتب خود را در آتن با نام «باغ» تأسیس کرد. اپیکور و پیروانش به خورد و خوراک ساده و بحث دربارهٔ طیف گسترده‌ای از موضوعات فلسفی شناخته‌شده بودند. گفته می‌شود که اپیکور بشخصه بیش از ۳۰۰ اثر در موضوعات مختلف تألیف کرد، لیکن بخش گسترده‌ای از این نوشتارها باقی نمانده‌اند. تنها سه نامهٔ او — نامه‌هایش به منوسئوس، پیتوکلس و هرودوت — و دو مجموعه از گفتاوردهایش — آموزه‌های بنیادین و گفتارهای واتیکان — دست‌نخورده و سالم باقی مانده‌است؛ همچنین برخی نوشته‌های ناقصش جسته و گریخته به دست آمده‌اند. غالب آموزه‌های او از نوشته‌های نویسندگان متأخرتر به‌دست آمده‌است؛ به خصوص شرح‌حال‌نویس دیوژن لائرتیوس، شاعر اپیکوری رومی لوکرتیوس و فیلسوف اپیکوری فیلودموس. همین‌طور در میان نقدهای مخالف اپیکور، توسط فیلسوف مکتب پیرهونی، سکستوس امپریکوس، و سیاستمدار شک‌گرا، سیسرون، نقل‌قول‌های دقیقی از او آورده شده‌است.

از نظر اپیکور هدف فلسفه می‌بایست کمک به مردم برای رسیدن به زندگی شاد و آرام باشد، که آن را با عبارات آتاراکسیا (صلح و آزادی از ترس) و آپونیا (فقدان درد) بیان می‌کند. او معتقد بود مردم زمانی می‌توانند به‌خوبی پی فلسفه بروند که در زندگی مستغنی و خودکفا و در حیطهٔ دوستانشان باشند. وی آموخت که ریشهٔ همهٔ عصبیت‌های انسانی انکار مرگ است و گرایش انسان به فرض وحشتناک و دردناک بودن مرگ، باعث اضطراب غیرضروری، رفتارهای خودمحافظانه، خودخواهانه و ریاکاری می‌شود. طبق تعلیمات اپیکور، مرگ پایان کار، هم برای جسم و هم برای روح است و این چیزی نیست که آدمی از آن بهراسد. او آموخت که گرچه خدایان وجود دارند، اما در کار انسان‌ها دخالتی ندارند. وی می‌گفت مردم باید اخلاقی رفتار کنند، نه از ترس مجازات خدایان یا برای رسیدن به پاداش آنان، بلکه به دلیل این که رفتار غیراخلاقی بار گناهشان را سنگین می‌کند و مانع از رسیدن آنان به آتاراکسیا می‌شود.

مانند ارسطو، اپیکور یک تجربه‌گرا بود، یعنی معتقد بود که حواس تنها منابع قابل اتکای انسان در شناخت دنیای اطراف هستند. او بخش عظیم فیزیک و کیهان‌شناسی خود را از فیلسوف درگذشته، دموکریتوس (ح. ۴۶۰ پ‌م– ح. ۳۷۰ پ‌م) به دست آورد. همچون دموکریتوس، اپیکور هم قائل به بی‌نهایت و ابدی بودن دنیا بود و معتقد بود هر ماده‌ای از اجزای بسیار ریز و نامرئی تشکیل شده‌است. این دیدگاه، که به مکتب اتم‌گرایی معروف است، همچنین می‌گوید که تمامی وقایع موجود در جهان طبیعی نتیجهٔ حرکت‌ها و تعاملات اتم‌ها در فضای خالی است. اپیکور با شرح مبحث «انحراف» اتم‌ها، تغییراتی در تعلیمات دموکریتوس ایجاد کرد؛ اتم‌ها در نظر او می‌توانستند از مسیری که برایشان مقدر شده‌است منحرف شوند و این تفاوت به ارادهٔ آزاد انسان و نقض باور جبرگرایی می‌انجامید.

آموزه‌های اپیکور همواره پرطرفدار و در عین حال بحث‌برانگیز بودند. این مکتب در واپسین سال‌های جمهوری روم به اوج محبوبیت خود رسیده بود. در اواخر دوران باستان اپیکوریسم به علت عداوت مسیحیت با آن محو شد؛ در قرون وسطی شکلی نادرست از آن طرفدارانی یافت و به‌عنوان حامی مستان، فاحشگان و شکم‌پرستان شناخته می‌شد. آموزه‌های اپیکور در قرن پانزدهم میلادی، بر اثر کشف مجدد متون یونانی، بیشتر شناخته شد، ولی مورد مقبولیت قرار نگرفت تا آن که در قرن هفدهم یک کشیش فرانسوی، به نام پی‌یر گاسندی، نسخه‌ای اصلاح‌شده از تعالیم اپیکور را منتشر کرد و نویسندگان دیگری، مانند والتر چارلتون و رابرت بویل، موجب اشاعهٔ آن شدند. تأثیرات باورهای اپیکور در طول عصر روشنگری و پس از آن بیشتر شد و تأثیری عمیق بر اندیشه‌های متفکران بزرگی همچون جان لاک، توماس جفرسون، جرمی بنتام و کارل مارکس نهاد.

زندگی

[ویرایش]

تربیت و تأثیرات

[ویرایش]
نقشهٔ یونان و شهرهای مرتبط با زندگی اپیکور


در ماه فوریهٔ ۳۴۱ پیش از میلاد، اپیکور در جزیره‌ای به نام ساموس، که از قلمروهای آتنی‌ها در اژه بود، زاده شد.[۴][۵][۶] والدین او، نئوکلس و چائرستراته، زادهٔ آتن بودند و پدرش شهروند آتن محسوب می‌شد.[۴] سال‌های رشد اپیکور مصادف با اواخر دوران کلاسیک یونان است.[۷] سه سال پیش از تولد اپیکور، افلاطون درگذشته بود و در هفت‌سالگی او اسکندر مقدونی موفق به عبور از داردانل و ورود به قلمرو هخامنشیان شد.[۸] اپیکور به عنوان یک کودک از آموزش معمول یونان باستان برخوردار بود.[۹] از این رو، بنا بر دیدگاه نورمن ونتورث د ویت، «این غیرقابل تصور است که او توانسته باشد از آموزش افلاطونی هندسه، دیالکتیک و بلاغت گریخته باشد»[۱۰] این را می‌دانیم که اپیکور احتمالاً به مدت هفت سال، توسط یک افلاطونی سامی‌تبار به نام پامفیلوس آموزش دید.[۱۱] بنا بر آنچه در نامه به منوسئوس و دیگر آثار باقی ماندهٔ اپیکور یافته شده، به احتمال قریب به یقین، او در علم بلاغت آموزش وافری یافت.[۱۲][۱۳] پس از درگذشت اسکندر مقدونی، پردیکاس ساکنان مهاجر آتنی را از جزیرهٔ ساموس اخراج کرد و به کولوفون، در سواحل غربی ترکیهٔ امروزی، فرستاد.[۱۴][۱۵] اپیکور پس از پایان دورهٔ خدمت سربازی خود، به خانواده‌اش در آنجا محلق شد. او تحت تعلیم نوزیفانس، که از پیروان مکتب دموکریت،[۱۶][۱۴] و سپس مکتب پیرهون بود، قرار گرفت.[۱۷][۱۸] اپیکور شیوهٔ زندگی وی را تحسین کرد.[۱۹]

تقسیم فتوحات یونانی و توافق بابِل در سال ۳۲۳ پ‌م، پس از مرگ اسکندر مقدونی رخ داد و افق‌های فکری یونانیان، من‌جمله اپیکور، به دلیل ظهور حکومت‌های هلنیستی در خاور نزدیک، به شدت در این نواحی گسترش یافت.[۲۰]

آموزه‌های اپیکور شدیداً تحت‌تأثیر فیلسوفان پیشین، به ویژه دموکریتوس، است. در عوض اپیکور در چندین مورد دربارهٔ جبرگرایی دیدگاهی متفاوت از پیشینیان داشت و آنان را «سردرگم» می‌دانست و تأثیر پذیرفتن خود از آن‌ها را شدیداً انکار می‌کرد. او اصرار داشت که «خودآموز» است.[۲۱][۲۲][۲۳] بنا بر گفتهٔ د ویت، تعلیمات اپیکور همچنین تأثیر مکتب کلبیون، که معاصر آن بوده، را بروز می‌دهد.[۲۴] زمانی که اپیکور برای تمرین‌های نظامی، در قلمرو آتن به سر می‌برد، دیوژن کلبی هنوز در قید حیات بود و امکان ملاقات این دو وجود دارد.[۲۵] همچنین شاگرد دیوژن کلبی به نام کراتس تبس (ح. 365 – ح. ۲۸۵ پ‌م)، هم‌عصر با او بوده‌است.[۲۶] اپیکور آرای کلبیون در زمینهٔ صداقت را پذیرفت، اما «گستاخی و ابتذال» آنان را مورد نکوهش قرار داد و معتقد بود صداقت باید همراه با ادب و مهربانی باشد.[۲۷] اپیکور این دیدگاه را با نویسندهٔ معاصر طنز، مناندر، به اشتراک گذاشت.[۲۸]

نامهٔ منوسئوس که احتمالاً اثر اولیهٔ اپیکور است، به سبک فصیحی شبیه به بلاغت آتنی ایسوکراتس (۴۳۶–۳۳۸ پیش از میلاد) نوشته شده‌است،[۲۹] ولی در آثار بعدی اپیکور، او علناً از روش روشن‌فکرانهٔ ریاضیات اقلیدس بهره برده‌است.[۳۰] معرفت‌شناسی اپیکور به میزان نامشخصی، تحت‌تأثیر باورهای ارسطو (۳۸۴–۳۲۲ پ‌م) بود که باور اساسی عقل افلاطونی را رد می‌کرد و در عوض از طبیعت و شواهد تجربی به عنوان منابع آگاهی بشر از جهان، نام می‌برد.[۳۱] در سال‌های فعالیت اپیکور دانش یونان دربارهٔ بقیه جهان به دلیل گسترش هلنیسم در خاور نزدیک و ظهور دیادوخوی، افزایش یافته بود.[۳۲] نتیجتاً فلسفهٔ اپیکور از جهان‌بینی شامل‌تر و جهانی‌تری نسبت به پیشینیانش برخوردار بود زیرا هم از اقوام غیر یونانی و هم از یونانیان شناخت داشت.[۳۳] شاید او به نوشته‌های گم‌شدهٔ مورخ و مردم‌شناس، مگاستنس، که در زمان سلوکوس یکم (حکمرانی در ۳۰۵–۲۸۱ پ‌م) نوشته شده‌بود، دسترسی داشت.[۳۴]

تدریس حرفه‌ای

[ویرایش]
پیکرهٔ مرمری از اپیکور، نشسته بر تخت

در دورهٔ زندگی اپیکور فلسفهٔ غالب در آموزش عالی، مکتب افلاطون بود.[۳۵] مخالفت اپیکور با افلاطونیسم، بخش بزرگی از آموزه‌های او را تشکیل می‌دهد.[۳۶][۳۷] بیش از نیمی از چهل مورد آموزه‌های بنیادین اپیکور، در تضاد مستقیم با افلاطون‌گرایی هستند.[۳۸] در حدود ۳۱۱ پ‌م، اپیکور که نزدیک به سی سال سن داشت، تدریس در موتیلنه را آغاز کرد.[۳۹][۴۰] حوالی همین ایام زنون رواقی، بنیان‌گذار مکتب رواقی‌گری، که بیست و یک ساله بود، وارد آتن شد؛ اما او در آن ایام مباحثی که منجر به تشکیل مکتبش شده را آغاز نکرده‌بود.[۴۱] گرچه متون متأخر همچون نوشتاری در قرن یکم پیش از میلاد از راوی رومی، سیسرون، مکتب‌ها اپیکوری و رواقی را رقیب یکدیگر معرفی می‌کند،[۴۲] اما به نظر می‌رسد که این رقابت پس از مرگ اپیکور رخ داده‌است.[۴۳][۴۴]

بیان عقاید اپیکور منجر به نزاع در موتیلنه شد و او مجبور به ترک شهر شد. او پس از بازگشت از آتن در ۳۰۶ پ‌م، مکتب خود را در شهر لامپساکوس دایر کرد؛ جایی که تا هنگام مرگ در آن زیست.[۴۵] در این شهر بود که مکتب خود را به نام باغ (κῆπος) بنا نهاد، چراکه محل برگزاری جلساتش باغی بود که تقریباً در نیمهٔ راه جایگاه برگزاری دو مکتب فلسفی رواق مسقف و آکادمی افلاطون بود.[۴۶][۴۷] باغ بیش از یک مکتب صرف بود؛[۴۸] «جامعه‌ای متشکل از متفکران و هم‌فکران و یک روش خاص زندگی بود.»[۴۹] از معروف‌ترین اعضا و شاگردان اولیهٔ این مکتب هرمارخوس، سرمایه‌گذار ایدومنئوس، لئونتئوس و همسرش ثمیستا، طنزپرداز کولوتس، ریاضی‌دان پلیائنوس، و مترودروس جوان را می‌توان نام برد و در زندگی‌نامهٔ او که توسط دیوژن لائرتیوس نوشته شده، فهرست زنانی که شاگرد او بودند، من‌جمله لئونشن و نیکیدیون، آمده‌است.[۵۰] بنا بر نقل سنکای جوان در ۲۱اُمین رساله از رساله‌های اخلاقی به لوسیلیوم، بر سردر باغ این نوشته نصب بود: «ای میهمان تو در اینجا شاد و خرم خواهی زیست؛ زیرا در اینجا کمال و خیر اعلی است»[۵۱]

طبق گفته‌های دیسکین کلای، اپیکور هر ساله زادروز خود را با طبخ خوراک‌های مرسوم جشن می‌گرفت و او را «قهرمان مؤسس» باغ (heros ktistes) می‌نامیدند. او مقرر داشت که هر سال در تاریخ مشخصی (دهم ماه گاملیون) برایش جشن تولد بگیرند.[۵۲] جوامع اپیکوری به برپایی این سنت ادامه دادند،[۵۳] اپیکور را «ناجی» (soter) خود می‌نامیدند و از او به عنوان یک قهرمان تجلیل می‌کردند. این احتمال وجود دارد که فرقهٔ قهرمان اپیکور گونه‌ای دین مدنی از باغ را به وجود آورده باشند.[۵۴] در هر حال، به نظر می‌رسد فرقهٔ قهرمان اپیکور، همچون فرقهٔ خودش، به خاطر سنگینی مفاهیم و تفاسیر فلسفی به وجود آمده پس از مرگ اپیکور، از بین رفت.[۵۵] اپیکور هیچ وقت ازدواج نکرد و فرزند شناخته‌شده‌ای ندارد. یحتمل او گیاه‌خوار بوده‌است.[۵۶][۵۷]

مرگ

[ویرایش]

دیوژن لائرتیوس گزارش داده که بنا بر نقل شاگرد و جانشین اپیکور، هرمارخوس، او در سال ۲۷۰ پ‌م و در سن ۷۲ سالگی، بر اثر سنگ مثانه، آرام و دردناک درگذشت.[۵۸][۵۹] علی‌رغم وجود درد بسیار، اپیکور روحیهٔ شاد خود را حفظ نمود و به تدریس ادامه داد.[۵۸] این احتمال وجود دارد که رسالهٔ ایدومنئوس، که بسیار مختصر است، مرگ اپیکور را بیان کرده‌باشد و دیوژن لائرتی آن را در پنجمین کتابش، زندگی و عقاید فیلسوفان برجسته گنجانده باشد.[۶۰] میزان صحت این نامه نامشخص است و ممکن است یکی از طرفداران اپیکور این داستان جعلی را، برای تقابل با نقدهای زیادی که علیه اپیکور وجود داشت، نوشته باشد.[۶۱]

این نامه را در روزی برای شما نوشتم که برای من مبارک است؛ و آن هم آخرین روز زندگی من است؛ زیرا من به ناتوانی دردناکی در ادرار کردن، و همچنین اسهال خونی، دچار شده‌ام. چنان دردآور است که هیچ چیز نمی‌تواند به دردهای من بیافزاید. اما شاد بودن ذهن من، که از یادآوری همهٔ تأملات فلسفی من ناشی می‌شود، متعادل‌کنندهٔ این همه مصائب است. از شما می‌خواهم که مراقب فرزندان متودوروس باشید، این مرد جوان به من نشان داده، به روشی که شایستهٔ تحسین است، به فلسفه می‌پردازد.[۶۲]

اگر این مطلب معتبر باشد، تأیید کنندهٔ این باور است که اپیکور حتی در بحبوحهٔ درد و مصائب خود می‌تواند تا آخر شادمان زندگی کرد.[۶۳] همچنین این مطلب می‌تواند نشان‌دهندهٔ نگرانی ویژه‌اش برای خوشبختی کودکان باشد.[۶۴]

تعالیم

[ویرایش]
تصویری از نیم‌تنهٔ برنزی کوچک اپیکور در ۱۸۸۵ از هرکولانیوم. سه مجسمه برنزی از اپیکور همراه با پاره‌ای از نوشتارها، در ویلا پاپیری بازیافته شدند.[۶۵]

معرفت‌شناسی

[ویرایش]

اپیکور و پیروان او دیدگاه معرفت‌شناسی گسترده‌ای داشتند که در رقابت با دیگر مکتب‌ها موجود گسترش یافته بود.[۶۶][۶۷] اپیکور رساله‌ای به نام قانون (Κανών) نوشت و در آن روش‌های تحقیق و نظریهٔ دانش خود را توضیح داد.[۶۸] از این کتاب حال نسخه‌ای باقی نمانده‌است،[۶۹] و حتی متن دیگری که به‌طور کامل و واضح معرفت‌شناسی اپیکوری‌ها را تبیین کند، وجود ندارد و تنها بر حسب نوشته‌های نویسندگان متفرقه می‌توان آن را بازسازی کرد.[۷۰][۷۱] اپیکور یک تجربه‌گرای سرسخت بود.[۷۲][۷۳][۷۴] او معتقد بود که حواس تنها منابع قابل اتکای بشر برای آگاهی از محیط هستند.[۷۵][۷۶][۷۷] او ایدهٔ افلاطون، که «برهان» یا «استدلال» را فارغ از حواس، منبعی قابل اعتماد برای دریافت دانش می‌دانست، نفی می‌کرد.[۷۸] همچنین با پیرهونی‌ها و آکادمیک شک‌گرایی به تلخی مخالفت می‌کرد، زیرا آن‌ها معتقد بودند که نه تنها توانایی احساس‌ها برای اثبات صحت اطلاعات دربارهٔ جهان کفایت نمی‌کند، بلکه حتی ممکن است شناخت و دانستن دربارهٔ کل عالم غیرممکن باشد.[۷۹]

اپیکور می‌گفت حواس پنج‌گانه هیچ‌گاه انسان را فریب نمی‌دهند بلکه ممکن است به اشتباه تفسیر شوند.[۸۰][۸۱] اپیکور معتقد بود هدف از دانش و آگاهی یافتن بایستی کمک به نیل بشر به آتاراکسیا باشد.[۸۲][۸۳] او چنین تدریس می‌کرد که آگاهی انسان، بیش از این که ذاتی و فطری باشد، از تجربه حاصل می‌شود[۸۴] و می‌پذیرفت که حقیقت اساسی چیزهایی که یک شخص درک کرده، برای سلامت اخلاقی و معنوی یک فرد، ضروری است.[۸۵][۸۶] در نامه به پیتوکلس، او اذعان می‌کند که «اگر فردی با شواهد صریح برگرفته از حس‌های خود مبارزه کند، هرگز قادر نخواهد بود آسودگی واقعی را به اشتراک گذارد.»[۸۷] اپیکور حس درونی که دلیلش را نمی‌دانیم را منبعی غائی برای امور اخلاقی قلمداد می‌کرد و می‌گفت احساس شخص خواه درست یا غلط باشند، در هر حال نسبت به مسائل انتزاعی، قوانین سخت‌گیرانه مدون و حتی خود استدلال، راهنمای بسیار دقیق‌تری هستند.[۸۸]

اپیکور اذعان داشت که هر جمله‌ای که مستقیماً مغایر با ادراک انسان نباشد امکان صدق دارد.[۸۹] با این وجود، هر چیزی که خلاف تجربهٔ شخص باشد را هم می‌توان نادرست دانست.[۹۰] اپیکوری‌ها اغلب از تجربه‌های روزمره برای اثبات استدلالشان دربارهٔ موارد به اصطلاح «غیرقابل تصور» استفاده می‌کردند، این شامل هر چیزی که انسان نمی‌تواند درک کند می‌شد، مانند حرکت اتم‌ها.[۹۱] در راستای این اصل عدم تناقض، اپیکورییان معتقد بودند که رخدادهای جهان طبیعی ممکن است علل متعددی داشته باشند که همگی به یک اندازه ممکن و محتمل هستند.[۹۲] لوکرتیوس در من‌باب طبیعت چیزها شعری دارد که می‌گوید:

به علاوه گاه مواردی وجود دارد،
که تنها یک دلیل معین ندارند؛
بلکه واقعیت‌های گوناگونی هست که یکی از بین‌شان صادق است: هان، اگر جوینده‌ای،
از دورادور لاشهٔ بی‌جان کسی پیداست،
آنست که دلایل مرگش را تماماً برشماری.
دلایل مرگش را این گونه می‌توان نام برد:
بر شواهد گو بایست هلاک شده باشد، ولی نه با فولاد،
نه توسط سرما، و نه حتی با زهر و مرض،
لیکن چیزی همچون اینان بر سرش آمده.
ما می‌دانیم — گرچه موارد متعددی را برشمرده‌ایم.[۹۳]

اپیکور شدیداً به ارائهٔ توضیحات طبیعت‌گرایانه به ازای موارد مذهبی علاقمند بود.[۹۴] در نامه به پیتوکلس او چهار توضیح طبیعی احتمالی برای وجود رعد و برق، شش راه گوناگون برای توجیه وجود نور، سه‌تا برای برف، سه مورد برای ستاره‌های دنباله‌دار، دو راه برای رنگین‌کمان، دو تا برای زلزله و… را برشمرده‌است.[۹۵] اکنون همه این توضیحات نادرست شناخته شده‌اند، اما آن‌ها گامی مهم در تاریخ علم بودند، زیرا اپیکور سعی داشت با استفاده از توضیحات طبیعی، پدیده‌های طبیعت را تبیین کند، نه این که به خلق داستان‌هایی از خدایان و قهرمانان اسطوره‌ای متوسل شود.[۹۶]

اخلاق

[ویرایش]
حکاکی مرمری از قرون اول یا دوم، که سرگذشت اسطوره‌ای ایکسیون را نشان می‌دهد. او به عنوان مجازات گناهانش، در تارتاروس به چرخی آتشین بسته شده و گردانده می‌شد. اپیکور آموخت که چنین داستان‌هایی که دربارهٔ مجازات پس از مرگ تعریف می‌شوند، خرافات است و باور به آن‌ها مانع از رسیدن به آتاراکسیا می‌شود.[۹۷][۹۸]

اپیکور یک هدونیست بود، بدین معنی که اعتقاد داشت آنچه موجب شادی فرد شود، از نظر اخلاقی خیر، و آنچه برایش دردناک باشد شر است.[۹۹][۱۰۰][۱۰۱][۱۰۲] او به شکلی ساده «لذت» را فقدان رنج و درد تعریف می‌کرد[۱۰۳][۱۰۴] و بر این باور بود که تمامی انسان‌ها بایستی به دنبال دستیابی به آتاراکسیا و به عبارتی یک حالت «بی‌عیب و نقص» باشند تا عاری از رنجش و درد گردند.[۱۰۵][۱۰۶][۱۰۷] وی تصریح کرد که بیشتر رنج‌هایی که انسان متحمل می‌شود ناشی از ترس غیرمنطقی از مرگ، غضب الهی و مجازات پس از مرگ است.[۱۰۸][۱۰۹] در نامه به منوسئوس، اپیکور تشریح می‌کند که مردم به خاطر این ترس‌ها به دنبال ثروت و قدرت هستند و بر این باورند که داشتن پول بیشتر، اعتبار یا اعتقاد سیاسی آن‌ها، از مرگ نجاتشان خواهد داد.[۱۱۰][۱۱۱] او بدین ترتیب ادعا می‌کند که مرگ پایان وجود است و داستان‌های وحشتناک مجازات در زندگی پس از مرگ خرافاتی مسخره‌اند؛ فلذا نبایست کسی از مرگ بترسد.[۱۱۲][۱۱۳][۱۱۴] او در نامه به منوسئوس نوشته‌است: «خودتان را به این ایمان خو دهید که مرگ چیز مهمی برای ما نیست، زیرا خیر و شر به معنای نفس است، و مرگ پایان کار همهٔ نفوس است؛ پس چون وقتی هستیم، مرگ نیامده است و وقتی مرگ فرا رسید، ما نیستیم، مرگ— این دهشتناک‌ترین شر— برای ما مسئله‌ای نیست…»[۱۱۵] این آموزهٔ اپیکورین‌ها پایهٔ جمله‌ای است که می‌گوید: «من نبودم؛ من بودم؛ من نیستم؛ من اهمیتی نمی‌دهم» (Non fui, fui, non-sum, non-curo). این جمله بر سر محل دفن پیروان اپیکور نوشته می‌شد و بر سنگ قبرهای زیادی از عهد حکومت امپراتوری روم دیده می‌شود. این نقل‌قول هنوز هم در مراسم‌های تدفین انسان‌گرایانه ادا می‌شود.[۱۱۶]

تترافارماکوس خلاصه‌ای از نکات کلیدی آموزه‌های اخلاقی اپیکوریسم را این گونه ارائه داده‌است:[۱۱۷]

از خدا نترسید
دربارهٔ مرگ نگران نباشید
آنچه خوب است را به راحتی می‌توان بدست آورد
آنچه وحشتناک است را به راحتی می‌توان تحمل کرد

اگرچه اپیکور را معمولاً به عنوان طرفدار لذت بردن بی حد و حصر و نامحدود می‌شناسند، اما در حقیقت او اظهار داشته که شخص تنها با زندگی عاقلانه، هوشیارانه و اخلاقی می‌تواند خوشحال و عاری از درد و رنج باشد.[۱۱۸][۱۱۹][۱۲۰]او به شدت هشدار داده که باید از خوشحالی بی‌حد و حصر خودداری کرد و شخص باید عواقب چنین اعمالی، که منجر به رنجش او در آینده می‌شوند، را در نظر بگیرد،[۱۲۱][۱۲۲][۱۲۳][۱۲۴] او می‌نویسد: «زندگی دلپذیر نه با مجموعه‌ای از مشروبات الکلی و شادابی‌های آنی و نه با لذت بردن از پسران و زنان و نه با خوردن ماهی و چیزهای دیگری که در فهرستی گران باشند، بلکه با استدلال هوشیارانه به دست می‌آید.»[۱۲۵] او همچنین نوشت که یک تکه پنیر می‌تواند همچون جشن کاملی، به اندازهٔ کافی خوشایند باشد.[۱۲۶][۱۲۷] علاوه بر این، اپیکور آموخت که «بدون لذت، تعقل و نجابت و عدل نمی‌توان زندگی کامروایی داشت»؛ زیرا شخصی که به اعمال ناعادلانه یا بی‌عدالتی دست می‌زند، به خاطر کاری که کرده دچار عذاب خواهد شد. عذاب وجدان گناه او با این ترس دائمی در طول زندگیش همراه خواهد شد که شاید دیگران به اعمال ناشایست او پی برند.[۱۲۸][۱۲۹][۱۳۰] اما فردی که با دیگران مهربان و عادل است، هیچ ترسی نخواهد داشت و به احتمال زیاد به آتاراکسیا نائل می‌شود.[۱۳۱][۱۳۲]

اپیکور میان لذائذ تفاوت دوگانه‌ای قائل شده‌است: لذت‌های «آنی» (κατὰ κίνησιν ἡδοναί) و لذت‌های «ایستا» (καταστηματικαὶ ἡδοναί).[۱۳۳][۱۳۴] لذت‌های «آنی» هنگامی رخ می‌دهند که در زمان ارضای فرد، یکی از حس‌های او در حال تحریک باشد.[۱۳۳] پس از برآورده شدن چنین خواسته‌هایی (مثلاً زمانی که فرد با خوردن غذا سیر شده)، لذت به سرعت از بین می‌رود و شخص مدتی بعد میلی آمیخته به رنجش برای برآورده کردن دوبارهٔ آن لذائذ دارد.[۱۳۳][۱۳۵] از نظر اپیکور لذت‌های «ایستا» خیلی بهترند چون لذت‌های آنی سریعاً محو می‌شوند و همواره با درد و رنج همراهند.[۱۳۳][۱۳۶] اپیکور در مورد ازدواج و رابطهٔ جنسی نظرات کمی دارد، هر دوی آنان را دارای ارزش مشکوکی می‌داند.[۱۳۷] در عوض، او اظهار داشت که دوستی‌های افلاطونی برای زندگی سالم و شاد ضروری است.[۱۳۸] یکی از بندهای آموزه‌های بنیادین اپیکور اظهار داشته: «در چیزهایی که خرد برای سعادت زندگی به دست می‌آورد، بزرگترین چیز داشتن دوست است.»[۱۳۹][۱۴۰] او همچنین آموخت که فلسفه به خودی خود لذت‌بخش است.[۱۴۱] یکی از نقل‌قول‌های آمده از اپیکور در گفتارهای واتیکان اذعان دارد: «در سایر حرفه‌ها، میوهٔ پیروزی سخت در پایان کار به دست می‌آید؛ اما در فلسفه لذت با دانش قدم می‌گذارد. لذت بعد از پایان درس سر نمی‌رسد، بلکه لذت و یادگیری هم‌زمان اتفاق می‌افتد.»[۱۴۲][۱۴۳]

اپیکور خواسته‌ها و تمایلات بشر را به سه دسته تقسیم می‌کند: طبیعی و لازم، طبیعی و نالازم، پوچ و خالی. تمایلات طبیعی و لازم همچون نیاز به خوراک و سرپناه هستند. برآورده کردن آن‌ها آسان است، اما از بین بردنشان دشوار است، هنگام رضایت خاطر لذت‌آورند و طبعاً محدود هستند. فراتر رفتن از این محدودیت‌ها، خواسته‌های غیر ضروری مانند تمایل به غذاهای لوکس را ایجاد می‌کند. اگرچه غذا ضروری است، اما غذای لوکس ضروری نیست. به موجب همین مسئله، اپیکور از زندگی هدونیستی دارای اعتدال با کاهش امیال دفاع می‌کند، چنان‌که می‌پندارد کنار نهادن بدبختی‌ها معلول امیال به فرجام نرسیده‌است. هوس‌های بیهوده شامل آرزوهایی برای قدرت، ثروت و شهرت است. برآورده کردن این‌ها دشوار است، زیرا هر چقدر هم فرد به آنان دست یابد، همیشه می‌تواند بیشتر بخواهد. این دسته از خواسته‌ها توسط جامعه و اعتقادات دروغین به ما تلقین می‌شوند. این‌ها طبیعی نیستند و باید مورد تردید واقع شوند.[۱۴۴]

آموزه‌های اپیکور به فلسفه پزشکی وارد شد و پزشکی اپیکوریست به نام آسکلپیادس بیتونیایی، که برای نخستین بار آموزه‌های پزشکی یونان را به رم منتقل کرده بود، از آن‌ها استفاده کرد. آسکلپیادس رفتاری دوستانه، دلسوزانه، خوشایند و بدون درد با بیماران داشت. وی طرفدار برخورد انسانی با اختلالات روانی بود؛ افراد مجنون را از حصر آزاد می‌کرد و آن‌ها را با درمان طبیعی مانند رژیم و ماساژ تحت درمان قرار می‌داد. روش‌های او به‌شکل تعجب‌برانگیزی مدرن است؛ بنابراین آسکلپیادس یک پزشک پیشگام در روان‌درمانی، فیزیوتراپی و پزشکی مولکولی محسوب می‌شود.[۱۴۵]

فیزیک

[ویرایش]

اپیکور در نامه به هرودوت می‌نویسد «هیچ چیز از هیچ حاصل نمی‌شود» ،[ب] این یعنی از نظر او تمامی حوادث علت‌هایی — شناخته شده یا ناشناخته — دارند.[۱۴۶] به همین ترتیب، او همچنین می‌نویسد که هیچ چیز هرگز به به عدم نمی‌رسد، زیرا «اگر یک شیء که از منظر ما از بین رفته، کاملاً نابود می‌شد، بالاخره همه چیز در جهان از بین می‌رفت، زیرا آن چیزی که در آن چیزها متلاشی شوند، وجود نداشت.»[۱۴۷] او به این نتیجه می‌رسد که «کلیت امور همیشه به یک صورت موجود بوده‌است و همیشه به همین صورت باقی می‌ماند؛ زیرا هیچ چیز وجود ندارد که بتواند تغییر کند، به این دلیل که هیچ چیز خارج از چارچوب کلی نیست که بتواند نفوذ کرده و تأثیر بگذارد.»[۱۴۸] همان‌طور که پیش‌تر دموکریتوس هم اظهار می‌داشت، اپیکور بر این باور بود که تمام ماده‌ها از اجزای ریزتری به نام «اتم» تشکیل می‌شوند (زبان یونانی: ἄτομος؛ atomos، به معنی «غیرقابل تقسیم»).[۱۴۹] برای اپیکور و یارانش، وجود اتم‌ها حاصل یک مشاهدهٔ تجربی بود؛[۱۵۰] یکی از پیروان اپیکور، شاعر رومی به نام لوکرتیوس، از فرسایش تدریجی حلقه‌ها بر اثر به دست گذاشتنشان، مجسمه‌ها بر اثر بوسه زدن، سنگ‌ها در اثر چکیدن آب و جاده‌ها از عبور افراد، به عنوان شواهد در طبیعت اشیاء نام می‌برد تا وجود اتم‌ها را به عنوان ذرات ریز و غیرقابل تصور نشان دهد.[۱۵۱]

همچنین اپیکور مثل دموکریتوس یک ماده‌گرا بود که اعتقاد داشت تنها اتم و پوچی وجود دارند.[۱۵۲][۱۵۳] پوچی یا خلأ جایی رخ می‌دهد که اتم‌ها حضور نداشته باشند.[۱۵۴] اپیکور و پیروانش بر این باور بودند که اتم و پوچی هیچ‌یک حد و مرزی ندارند و بنابرین جهان بی‌انتهاست.[۱۵۵] لوکرتیوس در نوشتهٔ در طبیعت چیزها با آوردن مثال مردی که در کرانهٔ فرضی جهان هستی نیزه‌ای به سمت بیرون پرتاب می‌کند، این دیدگاه را اثبات کرده‌است.[۱۵۶] او استدلال کرد که اگر نیزهٔ مذکور بتواند از حد و مرز هستی خارج شود، مرز و کرانه معنی خود را از دست می‌دهند و اگر چیزی راه نیزه را مسدود کند، بدین معناست که چیزی در آن سوی کرانه وجود دارد که توانسته مانع نیزه شود و این ناقض فرض است.[۱۵۷] نتیجتاً اپیکور و مریدانش به بی‌نهایت بودن هستی و اتم‌ها معتقد بودند و می‌گفتند بایستی چندین دنیای نامحدود در هستی وجود داشته باشد.[۱۵۸]

اپیکور آموخت که حرکت اتم‌ها ثابت، ابدی و بدون شروع یا پایان است.[۱۵۹] او دو نوع حرکت قائل شد: حرکت اتم‌ها و حرکت اجسام قابل مشاهده.[۱۶۰] هر دوی این حرکات واقعی بوده و وهمی نیستند.[۱۶۱] دموکریتوس معتقد بود که اتم‌ها نه تنها در حرکتی جاودانه‌اند، بلکه در فضا پرواز می‌کنند، ترکیب می‌شوند، برخورد دارند و می‌توانند در صورت لزوم از یکدیگر جدا شوند.[۱۶۲] اپیکور در یک اختلاف نظر نادر با دموکریتوس، مفهوم «انحراف» اتم‌ها (παρέγκλισις parénklisis؛ کلینامن) را مطرح کرد که یکی از شناخته‌شده‌ترین مفاهیم بنا نهاده توسط اوست.[۱۶۳][پ] بنا بر این نظریه، اتم‌هایی که در فضا در حال حرکت هستند، ممکن است از مسیری که انتظار می‌رود طی کنند مقداری منحرف شوند.[۱۶۴] اپیکور این آموزه را به این خاطر مطرح نمود که می‌خواست ضمن حفظ مدل فیزیکی جبرگرایانهٔ اتم‌گرایی، مفاهیم اختیار و مسئولیت اخلاقی را حفظ کند.[۱۶۵] لوکرتیوس این مسئله را این گونه توضیح داده: «این انحراف ناچیز از مسیر اولی، در مکان و زمانی مجهول، موجب می‌شود بتوانیم خاطرمان را از تجربهٔ اجبار ذاتی هرچیز به جبر و رنجی همچون بردگان در زنجیر، حفظ کنیم.»[۱۶۶]

اپیکور نخستین کسی است که توانست اختیار عمل انسان را بنا بر اصول بنیادین عدم قطعیت در حرکت اتم‌ها، توجیه کند. این استدلال موجب شد برخی از فلاسفه تصور کنند اپیکور می‌گوید ارادهٔ بشر مستقیماً بر حسب اتفاق به وجود آمده. لوکرتیوس در در طبیعت چیزها اظهار داشته که این شناخته‌شده‌ترین قسمت از موضع‌های اپیکور است.[۱۶۷] اپیکور در نامه به منوسئوس از ارسطو پیروی کرده و می‌گوید سه احتمال وجود دارد: «بعضی چیزها از روی ضرورت وجود دارند، بعضی دیگر از روی احتمالات و دیگر چیزها به واسطهٔ نمایندگی ما.» ارسطو گفته بود برخی چیزها «وابسته به ما» (eph'hemin) هستند. اپیکور ضمن موافقت با این مسئله، می‌گفت این مورد آخر است که ستایش و سرزنش طبعاً به آن اشاره دارند. از دیدگاه اپیکور نظریهٔ «انحراف» اتم‌ها به سادگی جبرگرایی را، برای نمایندگی استقلال و اراده، شکست می‌دهد.[۱۶۸]

الهیات

[ویرایش]
یک نقاشی از قرن یکم میلادی در پمپئی که داستان اساطیری قربانی کردن ایفیگنیا، دختر آگاممنون، را نشان می‌دهد. لوکرتیوس، شاعر رومی و شاگرد اپیکور، اشاره می‌کند که این اسطوره نمونه‌ای است که شر ادیان محبوب را، بر خلاف کلام سالم‌تر اپیکور عیان می‌دارد.[۱۶۹]

در نامه به منوسئوس، که خلاصه‌ای از آموزه‌های اخلاقی و کلامی خود اپیکور است، اولین قطعهٔ توصیه‌ای که او در اختیار مریدانش قرار می‌دهد این است: «ابتدا بیندیشید که خدا مطابق تصور عمومی یک جانور فناناپذیر و خجسته است و هیچ چیز نامناسبی به فناناپذیری خدا یا چیز نفرت‌انگیزی به خجستگی و برکتش نسبت ندهید»[۱۷۰] اپیکور اظهار داشت که او و یارانش می‌دانند که خدایان وجود دارند زیرا «دانش ما از آن‌ها یک برداشت آشکار و واضح است»، این یعنی از نظر اپیکور مردم می‌توانند به صورت تجربی حضور خدا را حس کنند.[۱۷۱] منظور او این نبود که مردم می‌توانند خدایان را در حالت فیزیکی بنگرند، بلکه معتقد بود می‌توان در رؤیا تصور خدایان را، که از مناطق دورافتادهٔ فضای میان ستارگان به جایی که آنان حضور دارند فرستاده شده، مشاهده نمود.[۱۷۲] آن گونه که جورج ک. استروداچ می‌گوید، اپیکور به آسانی قادر بود بدون آن که تغییری در جهان‌بینی ماده‌گرایانه‌اش ایجاد کند، خدایان را حذف کند.[۱۷۳] اما خدایان هنوز یک نقش و مأموریت مهم در الهیات اپیکور به عهده داشتند؛ آنان معیار فضیلت‌های اخلاقی برای تقلید و تحسین بودند.[۱۷۴]

اپیکور دیدگاه متعارف یونانیان در مورد خدایان، که به عنوان موجوداتی انسان‌نما همچون مردم عادی روی زمین قدم می‌زدند، فرزندان نامشروع را پس از رابطه با فانی‌ها به دنیا می‌آوردند و کینه و دشمنی‌های شخصی را پیگیری می‌کردند، را رد می‌کرد.[۱۷۵] درعوض، آموزه‌های او بر آن بودند که خدایان از نظر اخلاقی بی‌نقص هستند، اما موجوداتی جدا و غیرقابل دسترس هستند که در مناطق دورافتادهٔ فضای بین ستارگان زندگی می‌کنند.[۱۷۶] در راستای این آموزه‌ها، اپیکور با قاطعیت این عقیده که خدایان به هر طریقی در امور انسانی دخیل هستند را تکذیب می‌کند.[۱۷۷][۱۷۸] اپیکور اظهار داشت که خدایان کامل و بی‌عیب هستند و آنقدر از جهان دور شده‌اند که قادر به شنیدن نماز و ادعیه یا انجام کاری به غیر از تعقل کمال خود نیستند.[۱۷۹] در نامه به هرودوت او به‌طور خاص انکار می‌کند که خدایان هرگونه کنترلی بر پدیده‌های طبیعی داشته باشند، و استدلال می‌کند این امر با ماهیت بنیادین آن‌ها مغایرت دارد، زیرا هر نوع دخالت دنیوی، کمال آن‌ها را متزلزل می‌کند.[۱۸۰] وی در ادامه هشدار داد که اعتقاد به این که خدایان کنترل پدیده‌های طبیعی را برعهده دارند، مردم را در ایمان به دیدگاه‌های خرافاتی گمراه می‌کند و فکر می‌کنند که خدایان انسان را به دلیل کارهایی که مرتکب می‌شوند، مجازات خواهند کرد. این امر فقط موجب القای ترس می‌شود و از رسیدن افراد به آتاراکسیا جلوگیری می‌کند.[۱۸۱]

خود اپیکور در نامه به منوسئوس و نامه به هرودوت با لحنی محدود و معتدل، از دین عامه‌پسند انتقاد می‌کند.[۱۸۲] اپیکوریان بعدها عمدتاً همان عقاید استادشان را دنبال کردند و به وجود خدایان اعتقاد داشتند، اما عقیده به مشیت الهی را به‌طور جدی رد می‌کردند.[۱۸۳] با این حال نکوهش‌های آن‌ها به ادیان عامه‌پسند از ملایمت کمتری برخوردار است.[۱۸۴] در نامه به پیتوکلس, که یکی از پیروان متأخر اپیکوریسم نوشته‌است، دیدگاه تحقیرآمیزی نسبت به ادیان وجود دارد[۱۸۵] و پیرو فدایی اپیکور، لوکرتیوس شاعر، (ح. ۹۹ پ‌م – ح. ۵۵ پ‌م) نیز در اشعار فلسفی خود در کتاب در طبیعت چیزها به ادیان عامه‌پسند می‌تازد.[۱۸۶] در شعری از لوکرتیوس، او می‌گوید اعمال دینی عامه نه تنها فضیلت‌بخش نیستند، بلکه منجر به «اعمال ناشایست بزهکارانه و گناه» می‌شوند، او قربانی کردن ایفیگنیا در داستان‌های اساطیری را به عنوان نمونه ذکر می‌کند.[۱۸۷] لوکرتیوس معتقد است که خلقت و مشیت الهی غیرمنطقی است، نه به این دلیل که خدایان وجود ندارند، بلکه بیشتر به این دلیل است که این تصورات با اصول اپیکوریان دربارهٔ فناناپذیری و برکت‌بخش بودن خدایان ناسازگار است.[۱۸۸][۱۸۹] فیلسوف پیرهونیست دیگری، به نام سکستوس امپریکوس (ح. 160 – ح. ۲۱۰ میلادی) آموزه‌های اپیکوریان دربارهٔ خدایان را رد کرده و کلامی «دگماتیست» می‌داند.[۱۹۰]

مسئلهٔ شر اپیکور

[ویرایش]
معروف‌ترین نسخه از مسئله شر را دیوید هیوم (در عکس) به اپیکور نسبت داده‌است. او این مطلب را بنا بر نوشتارهای لاکتانتیوس مطرح نمود ولی هیچ مدرکی دال بر این که اپیکور چنین مسئله‌ای را طرح کرده باشد، وجود ندارد و اگر هم اپیکور آن را به وجود آورده باشد، در نقد مشیت الهی بیان کرده‌است و نه وجود خدا.[۱۹۱]

مسئلهٔ اپیکور یا معمای اپیکور نسخه‌ای از مسئله شر است. لاکتانتیوس در کتاب د ایرا دئی (De Ira Dei)، ۱۳، ص ۲۰–۲۱، طرح این مسئله را به اپیکور نسبت داده‌است:

او می‌گوید، خدا یا می‌خواهد شرارت‌ها را از بین ببرد و قادر نیست؛ یا او قادر است، و مایل نیست؛ یا او نه مایل و نه قادر است؛ یا هم مایل و هم قادرست. اگر خدا بخواهد و ناتوان باشد، ضعیف است، که مطابق با شخصیت خدا نیست. اگر او قادرست ولی مایل نیست، بدخواه است، که با شناخت ما از خدا مغایر است. اگر او نه مایل باشد و نه قادر، بدخواه و ضعیف است و بنابراین خدا نیست. اگر او هم مایل و هم قادر باشد، برای عنوان خدا مناسب است ولی در این صورت منبع بدی‌ها از کجا است؟ یا چرا او شرارت را نابود نمی‌کند؟

دیوید هیوم هم در کتاب گفتگوها در باب دین طبیعی (۱۷۷۹) همین مسئله را بیان کرده‌است:

سؤال قدیمی اپیکور همچنان بی‌پاسخ مانده‌است. آیا او مایل به جلوگیری از شر است، اما قادر نیست؟ پس او ناتوان است. آیا او قادر است اما تمایل ندارد؟ پس او بدخواه است. آیا هم توانایی و هم تمایل دارد؟ پس منشأ شر از کجاست؟

هیچ نوشتاری از اپیکور وجود ندارد که این مطلب را بیان کرده باشد.[۱۹۲] با این حال، بخش عمده‌ای از نوشته‌های اپیکور گم شده‌است و این احتمال وجود دارد که نوشتارهای حاوی این استدلال در رسالهٔ گمشده‌اش دربارهٔ خدایان، که دیوژن لائورتوس به عنوان یکی از بزرگترین آثار او توصیف کرده، یافت شود.[۱۹۳] اگر اپیکور واقعاً نوعی این استدلال را به وجود آورده باشد، استدلالی بر ضد وجود خدایان نبود، بلکه برهانی علیه مشیت الهی است.[۱۹۴] نوشته‌های ماندگار اپیکور نشان می‌دهد که او به وجود خدایان ایمان داشته‌است.[۱۹۵] علاوه بر این، مذهب چنان بخش جدایی‌ناپذیر از زندگی روزمره در یونان در اوایل دورهٔ هلنیستی بود که جای تردید است که کسی در آن دوره می‌توانسته به معنای مدرن کلمه یک آتئیست باشد.[۱۹۶] حتی عبارت یونان آتئیست (ἄθεος؛ átheos) که معنای «بی‌خدا» دارد، در آن بازهٔ زمانی به عنوان یک توهین استفاده می‌شد، نه بیان‌کنندهٔ عقاید شخصی کسی.[۱۹۷]

سیاست

[ویرایش]

اپیکور تئوری نوآورانهٔ عدالت را به عنوان یک قرارداد اجتماعی ارتقا داد. به گفتهٔ اپیکور، عدالت توافقی است که نه به کسی آسیب می‌رساند و نه آسیبی می‌بیند، و ما باید چنین قراردادی داشته باشیم تا از مزایای زندگی مشترک در یک جامعه نظم یافته به‌طور کامل بهره‌مند شویم. برای کنترل احمقانی که کارهای ناشایست می‌کنند، قوانین و مجازات لازم است. اما فرد خردمند سودمندی عدالت را می‌بیند و در هر صورت، در راستای تمایلات محدود خود، دیگر نیازی به اعمال رفتارهای منع‌شده توسط قوانین را ندارد. قوانینی که برای ارتقاء شادی مفید هستند، عادلانه‌اند، اما مواردی که از این جهت مفید نیستند، عادلانه هم نیستند. (آموزه‌های بنیادین، ۳۱–۴۰)

اپیکور از مشارکت در سیاست کناره جست؛ زیرا این کار منجر به آشفتگی و جستجوی موقعیت‌ها می‌شود. به جای آن، او خواهان توجه افراد به درونیات خودشان بود. این اصل با عبارت lathe biōsas (λάθε βιώσας) به معنی «زندگی در گمنامی» یا «زندگی را بدون جلب توجه به خودت به دست آور» است؛ یعنی زندگی بدون این که در پی جلال یا ثروت یا قدرت باشی، بلکه به صورت ناشناس از چیزهای کوچک مانند غذا، جمع دوستان و غیره لذت ببری. پلوتارک در مقالهٔ خود آیا جملهٔ «زندگی در گمنامی» صحیح است؟ این موضوع را بررسی می‌کند.[۱۹۸]

آثار

[ویرایش]
تصویری از اپیکور در وقایع‌نامهٔ نورنبرگ

اپیکور نویسنده‌ای پرکار بود.[۱۹۹][۲۰۰][۲۰۱][۲۰۲] به گفتهٔ دیوژن لائرتیوس، وی حدود ۳۰۰ رساله درمورد موضوعات مختلف نوشت.[۲۰۳][۲۰۴] نوشته‌های اصل اپیکور بیش از هر فیلسوف یونانی دیگری از عصر هلنیستی تا امروزه باقی مانده‌است.[۲۰۵] با این وجود اکثر قریب به اتفاق مکتوبات او از بین رفتند و دیگر در دسترس نیستند[۲۰۶][۲۰۷][۲۰۸] و بیشتر آنچه که در مورد آموزه‌های اپیکور شناخته شده‌است از نوشته‌های پیروان بعدی او، به ویژه شاعر رومی لوکرتیوس ناشی می‌شود.[۲۰۹] تنها آثار کاملی که از اپیکور باقی مانده، سه نامهٔ اوست که در جلد دهم کتاب دیوژن لائرتیوس به نام زندگی و عقاید فیلسوفان برجسته گنجانده شده‌بود، همچنین دو کتاب اپیکور هم سالم باقی مانده‌اند: آموزه‌های بنیادین (Κύριαι Δόξαι)، که به واسطهٔ نقل‌قول‌های دیوژن هم حفظ شده‌بود، و گفتارهای واتیکان، که در سال ۱۸۸۸ میلادی، در میان دست‌نویس‌های موجود در کتابخانه واتیکان یافت شد.[۲۱۰] در نامه هرودوت و نامه پیتوکلس، اپیکور خلاصه‌ای از فلسفه‌اش در باب طبیعت را بیان می‌کند، و در نامه منوسئوس، آموزه‌های اخلاقی‌اش را خلاصه کرده.[۲۱۱] قطعات پرشماری از رساله‌های گمشده سی و هفت جلدی کتاب در باب طبیعت اپیکور در میان قطعات پاپیروس گچی ویلا پاپیری در هرکولانیوم یافت شده‌است.[۲۱۲][۲۱۳] محققان برای اولین‌بار در سال ۱۸۰۰ تلاش‌هایی برای کشف و رمزگشایی از این قطعات گسسته انجام دادند، اما تلاش‌ها بسیار پر دردسر بود و هنوز هم ادامه دارد.[۲۱۴]

بنا بر گفتهٔ دیوژن لائرتیوس (۱۰٫۲۷–۹)، مهم‌ترین آثار اپیکور این‌ها بودند:

  1. در باب طبیعت، در ۳۷ کتاب
  2. در باب اتم‌ها و پوچی
  3. در باب عشق
  4. سرپیچی از استدلال‌هایی که علیه فیلسوفان طبیعی به کار رفته‌است
  5. علیه مگارایی
  6. مسائل
  7. گزاره‌های اساسی (Kyriai Doxai)
  8. در باب انتخاب و اجتناب
  9. در باب رئیس خوب
  10. در باب معیار (کانون)
  11. چائریدموس (Chaeridemus)
  12. در باب خدایان
  13. در باب پارسایی
  14. هگسیاناکس (Hegesianax)
  15. چهار مقاله در باب زندگی
  16. مقاله‌ای تنها در باب معامله
  17. نئوکلس (Neocles)
  18. انشای نشانی ثمیستا (Essay addressed to Themista)
  19. ضیافت (Symposium)
  20. یوریلوچوس (Eurylochus)
  21. انشای نشانی مترودورس
  22. انشا در باب مشاهده
  23. انشا در باب فرشتهٔ درون یک اتم
  24. انشا در باب لمس
  25. انشا در باب سرنوشت
  26. نظراتی در باب تعصب
  27. رساله نشانی تیموکراتس
  28. پیش‌بینی‌ها (Prognostics)
  29. نصیحت‌ها (Exhortations)
  30. در باب شمایل
  31. در باب ادراک
  32. آرستوبیولس (Aristobulus)
  33. انشا در باب موسیقی (همچنین با عنوان در باب موسیقی، شعر و رقص)
  34. در باب عدالت و دیگر شایسته‌ها
  35. در باب هدایا و سپاسگزاری
  36. پلویمدس (Polymedes)
  37. دموکریتوس (Timocrates؛ سه کتاب)
  38. مترودروس (Metrodorus؛ پنج کتاب)
  39. آنتیدوروس (Antidorus؛ دو کتاب)
  40. نظراتی دربارهٔ مرگ و ناخوشی، نشانی میتراس
  41. کالیستولاس (Callistolas)
  42. انشا در باب قدرت شاهان
  43. آناکسیمنس (Anaximenes)
  44. نامه‌ها

میراث

[ویرایش]

اپیکوریسم باستانی

[ویرایش]
سردیس اپیکور پشت به پشت پیکرهٔ شاگردش، مترودوروس، در موزه لوور

اپیکوریسم از همان ابتدا بسیار محبوب بود.[۲۱۵][۲۱۶][۲۱۷] دیوژن لائرتیوس اظهار داشت که تعداد اپیکورین‌ها در سراسر جهان از کل جمعیت شهرنشین فراتر رفته‌است.[۲۱۸] با این وجود، اپیکور در بین همه مورد تحسین قرار نگرفت و در طول زندگیش، به عنوان یک لودهٔ نادان و عیاش مغرور مورد هجوم واقع می‌شد.[۲۱۹][۲۲۰] وی تقریباً در حدود پنج قرن آتی، توأمان تحسین‌برانگیزترین و تحقیرشده‌ترین فیلسوف در مدیترانه باقی ماند.[۲۲۱] اپیکوریانیسم به سرعت در سراسر سرزمین یونان و سرتاسر جهان مدیترانه‌ای گسترش یافت[۲۲۲] و تا قرن اول پیش از میلاد، پایه و اساس محکمی در ایتالیا ایجاد کرده بود.[۲۲۳] راوی رومی، سیسرو (۱۰۶–۴۳ پ‌م)، که منتقد و ناسزاگوی اپیکوریان بود، ابراز تاسف کرده: «اپیکوریایی‌ها ایتالیا را همچون طوفانی درنوردیده‌اند.»[۲۲۴]

اکثریت قریب به اتفاق منابع یونانی و رومی باقی‌مانده نسبت به اپیکورانیسم دیدگاهی منفی دارند[۲۲۵] و به گفتهٔ پاملا گوردون، آن‌ها معمولاً خود اپیکور را «هیولا یا مضحک» جلوه می‌دادند.[۲۲۶] به ویژه بسیاری از رومیان دیدگاه اپیکوری‌ها که پیگیری «لذت» (voluptas)، در تقابل با ایدهٔ فضایل رومی (virtus) بود، را با نظری منفی می‌نگریستند.[۲۲۷] بنابرین رومی‌ها اغلب اپیکور و پیروانش را به صورت افرادی سست و متخنث کلیشه کردند.[۲۲۸] از برجسته‌ترین منتقدان فلسفهٔ او عبارتند از نویسندگان نامدار سنکا جوان، از رواقی‌های رومی (حدود ۴ پ‌م - ۶۵ میلادی) و پلوتارک از افلاطونیان میانه (حدود ۴۶ – ۱۲۰ میلادی)، که هر دوی آن‌ها اپیکوریسم را غیراخلاقی و بدنام می‌دانستند.[۲۲۹] گوردون خطابه‌ها علیه اپیکوریسم را «خام‌دست» می‌داند و معتقدست اطلاعات ارائه شده دربارهٔ نظرات اپیکور نادرست بوده و گاه «مضحک» می‌شده.[۲۳۰] سنکا در کتاب De vita beata گفته‌است: «فرقهٔ اپیکور… شهرت بدی دارد» و در مقایسه می‌گوید شبیه به «یک مرد در لباسی زنانه است: عفت شما باقیمانده است، نبوغ شما ناپایدار است، بدن شما از نظر جنسی تسلیم نشده‌است، اما در دست شما یک طبل است.»[۲۳۱]

اپیکوریانیسم یک مکتب فلسفی مشهور و بسیار محافظه‌کار بود؛[۲۳۲][۲۳۳][۲۳۴] اگرچه پیروان بعدی اپیکور فلسفهٔ او را گسترش دادند، اما آن‌ها به شکلی جزم‌آمیز آنچه را که او در ابتدا آموخته بود، بدون اصلاح حفظ کردند.[۲۳۵][۲۳۶][۲۳۷] اپیکوریان و تحسین‌کنندگان اپیکورانیسم، اپیکور را به عنوان یک معلم بزرگ اخلاق، ناجی و حتی همچون خدایی بزرگ تکریم می‌کردند.[۲۳۸] تصویر او بر روی نگین انگشترها حک شده بود، تصویرهایی از وی در اتاق‌های نشیمن به نمایش درمی‌آمد و پیروان ثروتمند او، مجسمه‌های مرمرینش را برای تکریمش نصب می‌کردند.[۲۳۹] تحسین کنندگان او سخنان او را به عنوان رسالات الهی مورد احترام قرار می‌دادند، کپی‌هایی از نوشته‌های او را با خود حمل می‌کردند و نسخه‌های نامه‌هایش را مانند رساله‌های پیامبران گرامی می‌داشتند.[۲۴۰] در روز بیستم هر ماه، ستایش‌کنندگان آموزه‌های او برای ادای احترام به یاد و خاطره‌اش مراسم تشریفاتی بر پا می‌کردند.[۲۴۱]در عین حال، مخالفان آموزه‌های او با سرسختی و تعصب او را محکوم کردند.[۲۴۲]

با این وجود، در قرن اول و دوم میلادی، اپیکوریانیسم به تدریج شروع به افول کرد زیرا نتوانست با رواقی‌گری، که سیستم اخلاقی‌اش بیشتر مطابق با ارزش‌های سنتی رومیان بود، رقابت کند.[۲۴۳] در پی گسترش مسیحیت، که به سرعت در سراسر امپراتوری روم رواج یافته بود، اپیکوریانیسم دچار انحطاط شد.[۲۴۴] از بین کلیه مکتب‌های فلسفی یونان، اپیکورانیسم یکی از مخالف‌ترین تعالیم با آیین نوین مسیحی بود، زیرا اپیکوری‌ها معتقد بودند که روح و جان فانی هستند، وجود آخرت را انکار می‌کردند، نقش فعال خداوند در زندگی انسان را قبول نداشتند و از لذت به عنوان هدف اصلی وجود انسان دفاع می‌کردند.[۲۴۵] به همین خاطر نویسندگان مسیحی مثل ژوستین شهید (حدود ۱۰۰– ۱۶۵ م)، آتناگراس (حدود ۱۳۳– ۱۹۰)، ترتولیان (حدود ۱۵۵– ۲۴۰)، کلمنت اسکندریه (حدود ۱۵۰– ۲۱۵)، آرنوبیوس (متوفی حدود ۳۳۰) و لاکتانتیوس همگی انتقادی گزنده و شدیدی علیه این مکتب ارائه داده‌اند.[۲۴۶]

علی‌رغم همهٔ این‌ها، دی‌ویت استدلال می‌کند که اپیکورانیسم و مسیحیت زبان مشترک زیادی دارند و اپیکورانیسم را «اولین فلسفه مبلغین» و «فلسفه جهان نخستین» می‌نامند.[۲۴۷] هم اپیکوریانیسم و هم مسیحیت بر اهمیت عشق و بخشش تأکید جدی داشتند[۲۴۸] و تصویرهای اولیهٔ مسیحیان از عیسی اغلب شبیه به تصورات اپیکوریان از اپیکور است.[۲۴۹] دی‌ویت معتقد است که اپیکوریانیسم از بسیاری جهات با «کمک به ایجاد شکاف بین روشنفکری یونان و شیوه زندگی دینی» و «جلوگیری از تأکید بر سیاسی در برابر فضیلت‌های اجتماعی»، راهی برای گسترش مسیحیت ایجاد کرده‌بود و آنچه را که ممکن است دین بشریت نامیده شود، ارائه می‌داد.[۲۵۰]

قرون وسطی

[ویرایش]
دانته در کتاب دوزخ اپیکور و مریدانش را در حال سوختن در طبقهٔ ششم جهنم به تصویر می‌کشد زیرا به مرگ روح همراه با جسم، باور داشته‌اند،[۲۵۱] گوستاو دوره این تابلو را بر اساس داستان دانته ترسیم کرد.

در اوایل قرن پنجم میلادی، اپیکوریسم تقریباً منقرض شده بود.[۲۵۲] پدر روحانی مسیحی، آگوستین (۳۵۴–۴۳۰ م) گفته‌است: «خاکستر آن‌ها چنان سرد است که جرقه‌ای ازشان برنمی‌خیزد.»[۲۵۳] در حالی که ایده‌های ارسطو و افلاطون به سهولت توانستند با جهان‌بینی مسیحی تطبیق یابند، تعالیم اپیکور چنین فرصتی نیافت.[۲۵۴] به همین ترتیب، فلسفهٔ ارسطویی و افلاطونی در طول قرون وسطی دارای ارج و قربی شدند، ولی اپیکوریسم به چنین جایگاهی نرسید[۲۵۵] دستیابی به تعالیم اپیکور مقدور بود، چنان‌که کتاب در باب طبیعت چیزها اثر لاکرتیوس و گفتاوردهای او در گرامرهای لاتین قرون وسطایی، گلچین‌ها و دانشنامه‌هایی نظیر اتیمولوژی اثر ایزیدور سویل (قرن هفتم) و د یونیورسو اثر رابانوس مائوروس (قرن نهم) موجود است؛[۲۵۶] اما شواهد کمی مبنی بر اینکه این آموزه‌ها به‌طور منظم مورد مطالعه یا درک قرار گرفته باشند، وجود دارد.[۲۵۷]

در طول قرون وسطی از اپیکور به عنوان فیلسوفی تحصیل‌کرده یاد می‌کردند،[۲۵۸] ولی در فرهنگ عامه به صورت دربان باغ خوشی‌ها و «مالک آشپزخانه، میخانه و فاحشه‌خانه» تصور می‌شد.[۲۵۹] اپیکور در کتاب‌های ازدواج مرکوری و فیلولوژی اثر مارتیانوس کاپلا (قرن پنجم)، پولیکراتیکوس اثر جان سالزبری (۱۱۵۹)، میرور د لومه اثر جان گاور و حکایت‌های کنتربری اثر جفری چاسر با چنین ماسکی ظاهر شده‌است.[۲۶۰] اپیکور و شاگردانش همچنین در دوزخ اثر دانته آلیگیری در ششمین سیاه‌چال جهنم ظاهر می‌شوند، جایی که در تابوت‌های شعله‌ور زندانی هستند، زیرا به این باور رسیده‌بودند که روح با بدن می‌میرد.[۲۶۱]

در بخشی از شکند گمانیک ویچار، از کتاب‌های مهم زرتشتیان که در قرن نهم میلادی نوشته شده‌است، نویسنده برای نقد اسلام از مسئلهٔ شر اپیکور استفاده می‌کند تا نشان دهد الله نمی‌تواند خیرخواه باشد و این‌گونه عبارت بسم الله الرحمن الرحیم را به چالش می‌کشد.[۲۶۲]

رنسانس

[ویرایش]
اپیکور به همراه دیگر فلاسفهٔ بزرگ در نقاشی رنسانسی رافائل به نام مکتب آتن (۱۵۰۹–۱۵۱۱) حضور دارد.[۲۶۳] از آنجا که تا سال ۱۷۴۲ تمثیل‌های یونانی-رومی اپیکور ناشناخته بودند، هنرمندان این دوره مجاب شدند برای او فیگور جایگزینی از خود ابداع کنند.[۲۶۴]

در سال ۱۴۱۷ کاوشگر کتب خطی به نام پوجو براچیولینی نسخه‌ای از کتاب در باب طبیعت چیزها لوکرتیوس را در صومعه‌ای نزدیک دریاچه کنستانس کشف کرد.[۲۶۵] کشف این دست‌نوشته با شور و هیجان بی‌نظیری روبه‌رو شد؛ زیرا دانشمندان این زمانه مشتاقانه در پی بررسی و مطالعهٔ آموزه‌های فلاسفهٔ کلاسیک بودند و متون مذکور که پیشتر به فراموشی سپرده شده بود، حاوی جامع‌ترین شرح آموزه‌های اپیکور است که به زبان لاتین یافته شده‌است.[۲۶۶] اولین مقالهٔ پژوهشی در مورد اپیکور در باب لذت (De voluptate) نام داشت که روحانی کاتولیک و انسان‌شناس ایتالیایی، لورنزو والا، در سال ۱۴۳۱ منتشر کرد.[۲۶۷] والا به لوکرتیوس یا شعر او هیچ اشاره‌ای نکرد.[۲۶۸] به جای این، او رساله را به شکل بحثی میان یک اپیکوری، یک رواقی و یک مسیحی، در مورد ماهیت بالاترین خیر ارائه داد.[۲۶۹] مناظرات والا سرانجام اپیکوریسم را رد می‌کند،[۲۷۰] اما با ذکر نام اپیکوری‌ها در میان طرف‌های درگیر مناقشه، به آنان به عنوان یک نحلهٔ فلسفی اعتباری بخشید، که شایستهٔ توجه است.[۲۷۱]

هیچ‌یک از انسان‌شناسان دورهٔ کواتروچنتو صریحاً اپیکوریسم را تأیید نکردند،[۲۷۲] ولی پژوهشگرانی همچون فرانسیسکو زابارلا (۱۳۶۰–۱۴۱۷)، فرانسیسکو فیللفو (۱۳۹۸–۱۴۸۱)، کریستوفورو لاندینو (۱۴۲۴–۱۴۹۸) و لئوناردو برونی (ح. ۱۳۷۰–۱۴۴۴) تحلیل‌های عادلانه‌تر از اپیکوریسم ارائه دادند و کمتر از گذشتگان به آن رویکرد خصمانه نشان دادند.[۲۷۳] با این حال، اپیکوریسم بیش از این که معرف یک مکتب فلسفی باشد، واژه‌ای تحقیرآمیز به معنای خودخواهی افراطی در لذت‌گرایی شناخته می‌شد.[۲۷۴] این شهرت کلیسای ارتدوکس را از مآل‌اندیشی آن که شاید کسی به آموزه‌های نامطلوب اپیکور علاقمند شود، منصرف نمود.[۲۷۵] اپیکورانیسم تا قرن هفدهم در ایتالیا، فرانسه یا انگلیس جا نیفتاد.[۲۷۶] حتی بدبینان مذهبی لیبرال که انتظار می‌رفت احتمالش را داشته باشد علاقه‌ای به اپیکوریسم نشان دهند، چنین نکردند و نامی از او ذکر نمی‌کنند؛[۲۷۷] اتین دولت (۱۵۰۹–۱۵۴۶) تنها یک بار در نوشته‌هایش از اپیکور نامی برده و فرانسوا رابله (میان ۱۴۸۳ و ۱۴۹۴–۱۵۵۳) هیچ‌کجا اسم اپیکور را نمی‌آورد.[۲۷۸] میشل دو مونتنی (۱۵۳۳–۱۵۹۲) استثناء این روند است، و به نقل از ۴۵۰ سطر کامل از مطالب در باب طبیعت چیزهای لوکرتیوس در مکتوباتش، به نام انشاها (Essais)، می‌پردازد.[۲۷۹] البته به نظر می‌رسد علاقهٔ وی به لوکرتیوس در درجهٔ اول از نظر ادبی بوده‌است و احساساتش در مورد جهان‌بینی اپیکوری لوکرتیوس مبهم است.[۲۸۰] طی دوران اصلاحات پروتستانی عبارت «اپیکوری» به عنوان یک توهین میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها رد و بدل می‌شد.[۲۸۱]

احیا

[ویرایش]
فیلسوف و روحانی مسیحی، پی‌یر گاسندی، مسئول احیای اپیکوریسم در دوران مدرن، به عنوان جایگزینی برای دیدگاه ارسطویی است.[۲۸۲]

در قرن هفدهم، کشیش کاتولیک و دانشمند فرانسوی، پی‌یر گاسندی (۱۶۰۵–۱۵۹۲) سعی کرد جایگاه بالای فلسفهٔ ارسطویی را با ارائه کردن اپیکوریسم، به عنوان یک جایگزین بهتر و منطقی‌تر، متزلزل کند.[۲۸۳] در سال ۱۶۴۷, گاسندی کتابش را به نام زندگی و اخلاقیات اپیکور[ت] را منتشر کرد که در آن به دفاعی پرشور از اپیکوریسم می‌پردازد.[۲۸۴] در سال ۱۶۴۹ هم او تفسیری بر کتاب زندگی اپیکور دیوژن لائرتیوس نوشت.[۲۸۵] او اثر دیگری به عنوان خلاصهٔ فیلسوفانه[ث] را، که ترکیبی از آموزه‌های اپیکور بود، در دست نگارش داشت که با مرگش در سال ۱۶۵۵ نیمه‌کاره ماند.[۲۸۶] نهایتاً این کتاب در سال ۱۶۵۸، پس از تجدید نظر توسط ویراستاران وی، منتشر شد.[۲۸۷] گاسندی آموزه‌های اپیکور را اصلاح کرد تا آنها را برای مخاطبان مسیحی قابل لمس کند.[۲۸۸] به عنوان مثال، او استدلال کرد که اتم‌ها از نظر تعداد جاودانه، غیرقابل شمارش و نامتناهی نیستند، در عوض ادعا کرد که تعداد بسیار زیادی اتم اما به شکلی محدود از سوی خدا در زمان خلقت ساخته شده‌است.[۲۸۹]

در نتیجه اصلاحات گاسندی، کتاب‌های وی هرگز توسط کلیسای کاتولیک سانسور نشدند.[۲۹۰] انتشار این کتاب‌ها تأثیر شگرفی بر نوشته‌های بعدی دربارهٔ اپیکور گذاشت.[۲۹۱] نسخه‌ای که گاسندی از آموزه‌های اپیکور ترویج کرد، در بین برخی از اعضای محافل علمی انگلیسی رواج یافت.[۲۹۲] با این حال، برای این محققان، اتمیسم اپیکوریایی صرفاً یک نقطهٔ آغاز برای منطبق کردن عقاید خاص خودشان با آن بود.[۲۹۳] از نظر متفکران ارتدکس، اپیکوریسم همچنان غیراخلاقی و بی‌شرمانه بود.[۲۹۴] برای مثال لوسی هاچینسون (۱۶۲۰–۱۶۸۱)، که اولین ترجمه از در باب چیزهای طبیعی را به انگلیسی انجام داده، اپیکور را «یک سگ شیطانی» معرفی کرده که «آموزه‌های مسخره، مضحک، ملعون» را برساخته است.[۲۹۵]

نخستین کسی که آموزه‌های اپیکور را مورد تحسین و احترام قرار داد، فیلسوف طبیعی انگلیسی، والتر چارلتون (۱۶۱۹–۱۷۰۷) بود که در اثری اپیکوری به نام تاریکی آتئیسم با روشنای طبیعت محو می‌شود (۱۶۵۲)، از تفکرات اپیکور به عنوان «اتم‌گرایی جدید» نام می‌برد.[۲۹۶] اثر بعدی او فیزیولوژی اپیکور-گاسندی-چارلتونی، یا یک علم اصیل طبیعت بر اساس فرضیات اتم‌ها، بنا نهاده توسط اپیکور، بازسازی‌شده توسط گاسندی و کامل‌شده توسط چارلتون (۱۶۵۴)[ج] نام داشت و این ایده را مطرح می‌کرد.[۲۹۷] این آثار به همراه کتاب اخلاق اپیکور (۱۶۵۸) نوشتهٔ دیگر چارلتون، توصیفاتی از فلسفه اپیکور نشر و در اختیار عموم انگلیسی‌ها قرار دادند که به مسیحیان ارتدکس اطمینان داد که اپیکوریسم هیچ تهدیدی برای اعتقادات آن‌ها نیست.[۲۹۸] انجمن سلطنتی، که در سال ۱۶۶۲ پروانه گرفت، اتم‌گرایی اپیکوری را ترقی بخشید.[۲۹۹] یکی از پرکارترین مدافعان اتمیسم شیمیدان رابرت بویل (۱۶۲۷–۱۶۹۱) بود، که در مکتوباتی از قبیل خاستگاه اشکال و کیفیت‌ها (۱۶۶۶)،[چ]، آزمایش‌ها، یادداشت‌ها و غیره در مورد منشأ مکانیکی و تولید ویژگی‌های خاص آب‌بازها (۱۶۷۵)،[ح] و از جوانب و زمینه‌های فرضیهٔ مکانیکی (۱۶۷۴) [خ] از آن دفاع نمود.[۳۰۰] در اواخر قرن هفدهم، اتمیسم اپیکوری توسط اعضای جامعه علمی انگلیس به عنوان بهترین الگوی توضیح جهان فیزیکی پذیرفته شد،[۳۰۱] اما به حدی اصلاح شده بود که اپیکور دیگر به عنوان نظریه‌پرداز اصلی آن دیده نمی‌شد.[۳۰۲]

از عصر روشن‌گری به بعد

[ویرایش]

اسقف انگلیسی، جوزف باتلر، مباحثی ضد اپیکوری را در آثارش، پانزده خطابهٔ موعظه در عبادتگاه رولز (۱۷۲۶) و قیاس مذهب (۱۷۳۶) مطرح کرد که دیدگاه مسیحیان ارتدکس انگلستان در باقی قرون هجدهم و نوزدهم دربارهٔ اپیکور تحت‌تأثیر آن بود.[۳۰۳] با این وجود، هیچ نشانه‌ای از بهبود وجههٔ اپیکور در این دوره وجود ندارد.[۳۰۴] از این هنگام اپیکوریسم تدریجاً ارتباطش با شکم‌پرستی، که همواره از عهد باستان موجب بدنامی آن بوده، را از دست داد.[۳۰۵] در عوض، واژهٔ «اپیکوری»[د] به معنی فرد شکم‌پرست شد.[۳۰۶][۳۰۷] به‌طور مثال ویلیام شکسپیر در داستان آنتونیوس و کلئوپاترا[ذ] از کلمهٔ اپیکوری به معنای فرد شدیداً پرخور استفاده کرده‌است.[۳۰۸]

در همین ایام آموزهٔ اپیکور در مورد «زندگی در خلوت» محبوبیت یافت.[۳۰۹] در سال ۱۶۸۵ سر ویلیام تمپل (۱۶۲۸–۱۶۹۹) شغل خود به عنوان یک دیپلمات را رها کرده و در بازنشستگی به باغی رفت و مشغول نوشتن مقاله‌هایی در باب تعالیم اخلاقی اپیکور شد.[۳۱۰] در همان سال‌ها بود که جان درایدن بیتی از کتاب در باب چیزهای طبیعی لوکریتیوس را ترجمه کرد: «چه خوش است در کرانه‌ای بیارامی/تلاطم کشتی‌ها و آوای خروش طوفان‌ها را گوش سپاری»[ر][۳۱۱] مقارن با این‌ها، جان لاک (۱۶۳۲–۱۷۰۴) نسخه‌ای اصلاح‌شده از معرفت‌شناسی اپیکوری گاسندی را ارائه کرد که در شناخت انگلیسی‌ها از این شخصیت اثرگذار بود.[۳۱۲] چندین تن از متفکران عصر روشن‌گری به تمجید از فلسفهٔ اخلاقی اپیکور پرداختند.[۳۱۳] توماس جفرسون (۱۷۴۳–۱۸۲۶)، یکی از پدران بنیان‌گذار ایالات متحده آمریکا، در سال ۱۸۱۹ گفته‌بود: «من نیز اپیکوری هستم. من معتقدم باورهای اصیل اپیکور (نه آن‌ها که نسبت داده شده‌است) شامل همه چیز منطقی در فلسفه اخلاقی است که در یونان و روم بوده و حال در ما نیست.»[۳۱۴]

کارل مارکس (۱۸۱۸–۱۸۸۳)، فیلسوف آلمانی که پایهٔ ایدئولوژی مارکسیسم را برساخت، در دوران جوانی شدیداً تحت‌تأثیر معارف اپیکور بود[۳۱۵] و رسالهٔ دکترایش تحلیلی دیالکتیکی هگلی در مورد تفاوت‌های فلسفه طبیعی دموکریتوس و اپیکور است.[۳۱۶] مارکس دموکریتوس را به عنوان شکاکی عقل‌گرا می‌دید که معرفت‌شناسیش ذاتاً متناقض بود، اما اپیکور را به عنوان یک تجربه‌گرای جزم‌گرا می‌دید که جهان‌بینی او از نظر داخلی سازگار و عملی است.[۳۱۷] شاعر بریتانیایی، آلفرد تنیسون (۱۸۰۹–۱۸۹۲)، هم در شعری که به نام لوکریتوس سروده‌است، از شیوهٔ زندگی اپیکور تعریف کرده.[ز][۳۱۸] آموزه‌های اخلاقی اپیکور همچنین تأثیر غیرمستقیمی بر فلسفه فایده‌گرایی در انگلستان در قرن نوزدهم داشته‌است.[۳۱۹]

علاقه آکادمیک به اپیکور و سایر فیلسوفان هلنیستی در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم افزایش یافت و تعداد بی‌سابقه ای از تک‌نگاری‌ها، مقاله‌ها، خلاصه مقاله‌ها و مقالات همایش در این زمینه منتشر شد.[۳۲۰] نوشتارهای کتابخانهٔ فیلدموس گادارا در ویلا پاپیری هرکولانیم، که ابتدا میان سال‌های ۱۷۵۰ تا ۱۷۶۵ کشف شدند، در حال ترجمه و رمزگشایی برای انتشار هستند. این کار توسط پژوهندگان پروژهٔ ترجمهٔ فیلدموس انجام می‌شود که موقوفه ملی علوم انسانی ایالات متحده آمریکا و مرکز مطالعات هرکولانیم پاپیری ناپل بنا نهاده شده‌است.[۳۲۱] سنجش محبوبیت اپیکور در بین غیر دانشوران دشوار است،[۳۲۲] اما به نظر می‌رسد جذابیت آن تقریباً با مباحث همواره رایج فلسفه یونان باستان همچون ارسطو و افلاطون، قابل قیاس است.[۳۲۳]

جستارهای وابسته

[ویرایش]

یادداشت‌ها

[ویرایش]
  1. ‎/ˌɛpɪˈkjʊərəs/‎;[۲] یونانی باستان: Ἐπίκουρος, Epíkouros, "ally, comrade"
  2. nothing ever arises from the nonexistent
  3. تنها دست‌نوشته‌های یونانی دربارهٔ این قسمت بنیادین در آثار اُئِنُاندا (Oenoanda) باقی است (fr. 54 in Smith's edition). بهترین منبع شناخته‌شده هم در باب طبیعت چیزها است (۲٫۲۵۱)
  4. De vita et moribus Epicuri
  5. Syntagma philosophicum
  6. Physiologia Epicuro-Gassendo-Charletoniana, or a Fabrick of Science Natural, upon a Hypothesis of Atoms, Founded by Epicurus, Repaired by Petrus Gassendus, and Augmented by Walter Charleton
  7. The Origins of Forms and Qualities
  8. Experiments, Notes, etc. about the Mechanical Origin and Production of Divers Particular Qualities
  9. Of the Excellency and Grounds of the Mechanical Hypothesis
  10. epicure
  11. Epicurean cooks / sharpen with cloyless sauce his appetite. Act II. scene i; C. 1607
  12. Tis pleasant, safely to behold from shore / The rowling ship, and hear the Tempest roar
  13. the sober majesties / of settled, sweet, Epicurean life

منابع

[ویرایش]
  1. Bunnin & Yu (2004). The Blackwell Dictionary of Western Philosophy. Oxford: Blackwell Publishing.
  2. Jones, Daniel (2006). Cambridge English Pronouncing Dictionary. 17th edition. Cambridge UP.
  3. Diogenes Laertius, Book IX, Chapter 11, Section 64.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ آپولودور (به نقل از دیوژن لائرتی، زندگی و عقاید فیلسوفان برجسته، 10.14–15) تولد او در چهارمین روز ماه فوریه از سومین سال برگزاری صد و نهمین دوره المپیاد بود که در عهد حاکمیت سوسیژن بود.
  5. Barnes 1986
  6. Gordon 2012
  7. DeWitt 1954
  8. DeWitt 1954
  9. DeWitt 1954
  10. DeWitt 1954
  11. DeWitt 1954
  12. DeWitt 1954
  13. Wasson 2016
  14. ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ "Epicurus". Epicurus - Stanford Encyclopedia of Philosophy. Metaphysics Research Lab, Stanford University. 2018.{{cite book}}: نگهداری CS1: url-status (link)
  15. Wasson 2016
  16. Wasson 2016
  17. Diogenes Laertius, ix.
  18. Sextus Empiricus, adv. Math. i. 1.
  19. Diogen Laertios Lives of the Eminent Philosophers Book IX, Chapter 11, Section 61 http://www.perseus.tufts.edu/hopper/text?doc=Perseus%3Atext%3A1999.01.0258%3Abook%3D9%3Achapter%3D11
  20. DeWitt 1954
  21. Huby, Pamela M. (1978). "Epicurus' Attitude to Democritus". Phronesis. 23 (1): 80–86. doi:10.1163/156852878X00235. JSTOR 4182030.
  22. Erler 2011
  23. Fish & Sanders 2011
  24. DeWitt 1954
  25. DeWitt 1954
  26. DeWitt 1954
  27. DeWitt 1954
  28. DeWitt 1954
  29. DeWitt 1954
  30. DeWitt 1954
  31. DeWitt 1954
  32. DeWitt 1954
  33. DeWitt 1954
  34. DeWitt 1954
  35. DeWitt 1954
  36. DeWitt 1954
  37. Long 1999
  38. DeWitt 1954
  39. DeWitt 1954
  40. Wasson 2016
  41. DeWitt 1954
  42. DeWitt 1954
  43. DeWitt 1954
  44. DeWitt 1954
  45. Barnes 1986
  46. David Konstan (2018). "Epicurus". Stanford Encyclopedia of Philosophy.
  47. Wasson 2016
  48. Gordon 2012
  49. Gordon 2012
  50. Diogenes Laërtius, Lives of the Eminent Philosophers, Book X, Section 7
  51. "Epistulae morales ad Lucilium".
  52. D. Smith, Nicholas (2000). Reason and religion in Socratic philosophy. p. 160. ISBN 978-0-19-513322-6.
  53. Glad, Clarence E. (1995). Paul and Philodemus: adaptability in Epicurean and early Christian psychology. p. 176. ISBN 978-90-04-10067-1.
  54. Nussbaum, Martha Craven (2009). The Therapy of Desire: Theory and Practice in Hellenistic Ethics. p. 119. ISBN 978-0-691-14131-2.
  55. Clay, Diskin (1998). Paradosis and survival: three chapters in the history of Epicurean philosophy. p. 76. ISBN 978-0-472-10896-1.
  56. "The Hidden History of Greco-Roman Vegetarianism".{{cite web}}: نگهداری CS1: url-status (link)
  57. Dombrowski, Daniel A. (1984). The Philosophy of Vegetarianism. ISBN 978-0-87023-431-6.
  58. ۵۸٫۰ ۵۸٫۱ Bitsori, Maria; Galanakis, Emmanouil (2004). "Epicurus' death". World Journal of Urology. 22 (6): 466–469. doi:10.1007/s00345-004-0448-2. PMID 15372192.
  59. In the second year of the 127th Olympiad, in the archonship of Pytharatus, according to دیوژن لائرتی، Lives of Eminent Philosophers, 10.15
  60. Gordon 2012
  61. Gordon 2012
  62. Diogenes Laërtius, Lives of Eminent Philosophers, 10.22 (trans. C.D. Yonge).
  63. Gordon 2012
  64. Gordon 2012
  65. Sheila Dillon (2006). Ancient Greek Portrait Sculpture: Contexts, Subjects, and Styles. Cambridge University Press. p. 45. ISBN 978-0-521-85498-6 – via Google Books.
  66. Strodach 2012
  67. Asmis 1984
  68. Asmis 1984
  69. Asmis 1984
  70. Strodach 2012
  71. Asmis 1984
  72. DeWitt 1954
  73. Strodach 2012
  74. Asmis 1984
  75. DeWitt 1954
  76. Strodach 2012
  77. Asmis 1984
  78. DeWitt 1954
  79. Strodach 2012
  80. Strodach 2012
  81. Asmis 1984
  82. Strodach 2012
  83. Asmis 1984
  84. Strodach 2012
  85. Strodach 2012
  86. Asmis 1984
  87. Strodach 2012
  88. Strodach 2012
  89. Strodach 2012
  90. Strodach 2012
  91. Strodach 2012
  92. Strodach 2012
  93. Carus, Titus Lucretius (Jul 2008). Of The Nature of Things. Project Gutenberg EBook. Vol. 785. William Ellery Leonard (translator). Project Gutenberg.
    Book VI, Section Extraordinary and Paradoxical Telluric Phenomena, Line 9549–9560
  94. Strodach 2012
  95. Strodach 2012
  96. Strodach 2012
  97. Strodach 2012
  98. Kenny 2004
  99. Strodach 2012
  100. Barnes 1986
  101. Kenny 2004
  102. Gordon 2012
  103. Barnes 1986
  104. Gordon 2012
  105. Barnes 1986
  106. Folse, Henry (2005). How Epicurean Metaphysics leads to Epicurean Ethics. Department of Philosophy, Loyola University, New Orleans, LA.
  107. Konstan, David (2018). "Epicurus". Epicurus, The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Fall 2013 Edition). Metaphysics Research Lab, Stanford University.
  108. Strodach 2012
  109. Kenny 2004
  110. Strodach 2012
  111. Kenny 2004
  112. Strodach 2012
  113. Kenny 2004
  114. Gordon 2012
  115. Rosenbaum 2004
  116. "Epicurus (c 341-270 BC)". British Humanist Association.{{cite web}}: نگهداری CS1: url-status (link)
  117. Hutchinson, D. S. (Introduction) (1994). The Epicurus Reader: Selected Writings and Testimonia. Cambridge: Hackett. p. vi.
  118. Barnes 1986
  119. Strodach 2012
  120. Gordon 2012
  121. Barnes 1986
  122. Strodach 2012
  123. Kenny 2004
  124. Gordon 2012
  125. Barnes 1986
  126. Kenny 2004
  127. Gordon 2013
  128. Barnes 1986
  129. Strodach 2012
  130. "Epicurus Principal Doctrines 5 and 31 transl. by Robert Drew Hicks". 1925.{{cite web}}: نگهداری CS1: url-status (link)
  131. Barnes 1986
  132. Strodach 2012
  133. ۱۳۳٫۰ ۱۳۳٫۱ ۱۳۳٫۲ ۱۳۳٫۳ Epicurus | Internet Encyclopedia of Philosophy
  134. Diogenes Laërtius, The Lives and Opinions of Eminent Philosophers, X:136.
  135. Kenny 2004
  136. Kenny 2004
  137. Gordon 2012
  138. Gordon 2012
  139. Epicurus, Principle Doctrines 27
  140. Gordon 2012
  141. Gordon 2012
  142. Epicurus, Vatican Sayings 27
  143. Gordon 2012
  144. Tim O’Keefe, Epicurus, Georgia State University: Encyclopedia of Philosophy
  145. C, Yapijakis (2009). "Hippocrates of Kos, the father of clinical medicine, and Asclepiades of Bithynia, the father of molecular medicine. Review". In Vivo. 23 (4): 507–14. PMID 19567383.
  146. Strodach 2012
  147. Strodach 2012
  148. Strodach 2012
  149. Strodach 2012
  150. Strodach 2012
  151. Strodach 2012
  152. Strodach 2012
  153. Wasson 2016
  154. Strodach 2012
  155. Strodach 2012
  156. Strodach 2012
  157. Strodach 2012
  158. Strodach 2012
  159. Strodach 2012
  160. Strodach 2012
  161. Strodach 2012
  162. Strodach 2012
  163. Strodach 2012
  164. Strodach 2012
  165. Strodach 2012
  166. Strodach 2012
  167. "On the Nature of Things, 289-293" – via Perseus Project.
  168. "Epicurus page on Information Philosopher; cf. Letter to Menoeceus, §134".{{cite web}}: نگهداری CS1: url-status (link)
  169. Strodach 2012
  170. Hickson 2014
  171. Strodach 2012
  172. Strodach 2012
  173. Strodach 2012
  174. Strodach 2012
  175. Strodach 2012
  176. Strodach 2012
  177. Hickson 2014
  178. Strodach 2012
  179. Strodach 2012
  180. Strodach 2012
  181. Strodach 2012
  182. Strodach 2012
  183. Hickson 2014
  184. Strodach 2012
  185. Strodach 2012
  186. Strodach 2012
  187. Strodach 2012
  188. Hickson 2014
  189. Strodach 2012
  190. Hickson 2014
  191. Hickson 2014
  192. Hickson 2014
  193. Hickson 2014
  194. Hickson 2014
  195. Hickson 2014
  196. Hickson 2014
  197. Hickson 2014
  198. (Εἰ καλῶς εἴρηται τὸ λάθε βιώσας, An recte dictum sit latenter esse vivendum) 1128c; cf. Flavius Philostratus, Vita Apollonii 8.28.12. [۱]
  199. Long 1999
  200. Hickson 2014
  201. Kenny 2004
  202. Barnes 1986
  203. Hickson 2014
  204. Kenny 2004
  205. Barnes 1986
  206. Long 1999
  207. Hickson 2014
  208. Kenny 2004
  209. Kenny 2004
  210. Kenny 2004
  211. Kenny 2004
  212. Kenny 2004
  213. Barnes 1986
  214. Kenny 2004
  215. Jones 2010
  216. DeWitt 1954
  217. Gordon 2012
  218. Gordon 2012
  219. Barnes 1986
  220. DeWitt 1954
  221. DeWitt 1954
  222. Jones 2010
  223. Jones 2010
  224. Jones 2010
  225. Gordon 2012
  226. Gordon 2012
  227. Gordon 2012
  228. Gordon 2012
  229. Gordon 2012
  230. Gordon 2012
  231. Gordon 2012
  232. Barnes 1986
  233. Erler 2011
  234. Fish & Sanders 2011
  235. Barnes 1986
  236. Erler 2011
  237. Fish & Sanders 2011
  238. DeWitt 1954
  239. DeWitt 1954
  240. DeWitt 1954
  241. DeWitt 1954
  242. DeWitt 1954
  243. Jones 2010
  244. Jones 2010
  245. Jones 2010
  246. Jones 2010
  247. DeWitt 1954
  248. DeWitt 1954
  249. DeWitt 1954
  250. DeWitt 1954
  251. Jones 2010
  252. Jones 2010
  253. Jones 2010
  254. Jones 2010
  255. Jones 2010
  256. Jones 2010
  257. Jones 2010
  258. Jones 2010
  259. Jones 2010
  260. Jones 2010
  261. Jones 2010
  262. Stausberg, Vevaina & Tessmann 2015
  263. Frischer 1982
  264. Frischer 1982
  265. Jones 2010
  266. Jones 2010
  267. Jones 2010
  268. Jones 2010
  269. Jones 2010
  270. Jones 2010
  271. Jones 2010
  272. Jones 2010
  273. Jones 2010
  274. Jones 2010
  275. Jones 2010
  276. Jones 2010
  277. Jones 2010
  278. Jones 2010
  279. Jones 2010
  280. Jones 2010
  281. Jones 2010
  282. Jones 2010
  283. Jones 2010
  284. Jones 2010
  285. Jones 2010
  286. Jones 2010
  287. Jones 2010
  288. Jones 2010
  289. Jones 2010
  290. Jones 2010
  291. Jones 2010
  292. Jones 2010
  293. Jones 2010
  294. Jones 2010
  295. Jones 2010
  296. Jones 2010
  297. Jones 2010
  298. Jones 2010
  299. Jones 2010
  300. Jones 2010
  301. Jones 2010
  302. Jones 2010
  303. Jones 2010
  304. Jones 2010
  305. Jones 2010
  306. Jones 2010
  307. Brewer & Evans 1989
  308. Brewer & Evans 1989
  309. Jones 2010
  310. Jones 2010
  311. Jones 2010
  312. Jones 2010
  313. Jones 2010
  314. Jones 2010
  315. Schafer 2003
  316. Schafer 2003
  317. Schafer 2003
  318. Jones 2010
  319. Jones 2010
  320. Jones 2010
  321. Jones 2010
  322. Jones 2010
  323. Jones 2010

کتاب‌شناسی

[ویرایش]

پیوند به بیرون

[ویرایش]