پرش به محتوا

سعدی

از ویکی‌گفتاورد

سعدی (دربارهٔ این پرونده تلفظ ؛ ۵۶۸ یا ۵۸۸–۶۷۱ هجری شمسی) شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است.

«بنی‌آدم اعضای یک‌پیکرند// که در آفرینش زیک گوهرند// چو عضوی به‌درد آورد روزگار// دگر عضوها را نماند قرار// تو کز محنت دیگران بی‌غمی// نشاید که نامت نهند آدمی»


آ، الف - ب، پ - ت، ث - ج، چ - ح، خ - د، ذ - ر، ز، ژ - س، ش - ص، ض - ط، ظ - ع، غ - ف، ق - ک - گ - ل - م - ن - و - هـ - ی

گفتاوردها

[ویرایش]

متن پررنگِ متنی است که در زیرِ تصاویر بکار رفته است.

آ، الف

[ویرایش]
  • «اگر شب‌ها همه قدر بودی، شب قدر بی قدر بودی .
  • گر سنگ همه لعل بدخشان بودی/پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی گردد.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «اعادهٔ ذکر آن ناکردن اولاتر است».
    • گلستان، باب نخست، در سیرت پادشاهان
  • «اعرابیی را دیدم که پسر را همی‌گفت: یا بُنَّی اِنَّک مسئولٌ یومَ القیامةِ ماذا اکتَسَبتَ و لا یُقالُ بمن انتسبتَ یعنی ترا خواهند پرسید که عملت چیست نگویند پدرت کیست:جامه کعبه را که می‌بوسند/او نه از کرم پیله نامی شد//با عزیزی نشست روزی چند/لاجرم همچو او گرامی شد.»
    • گلستان، باب هفتم در تأثیر تربیت
  • «ای که مشتاق منزلی، مشتاب/پند من کار بند و صبر آموز//اسب تازی دو تگ رود به شتاب/واشتر آهسته می‌رود شب و روز.»
    • گلستان، باب ششم در ضعف و پیری

ب، پ

[ویرایش]
  • «بنی‌آدم اعضای یک پیکرند// که در آفرینش ز یک گوهرند// چو عضوی به‌درد آورد روزگار// دگر عضوها را نماند قرار// تو کز محنت دیگران بی‌غمی// نشاید که نامت نهند آدمی».
  • «بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشاید.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «بر غلامی که طوع خدمت تست/خشم بی حد مران و طیره مگیر//که فضیحت بود به روز شمار/بنده آزاد و خواجه در زنجیر.»
    • گلستان، باب هفتم در تأثیر تربیت
  • «پادشه باید که تا بحدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند. آتش خشم اول در خداوند خشم اوفتد پس آنگه که زبان به خصم رسد یا نرسد.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «پسری را پدر وصیت کرد/کای جوان بخت یادگیر این پند//هر که با اهل خود وفا نکند/نشود دوست روی و دولتمند.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «به دست آوردن دنیا هنر نیست/یکی را گر توانی دل به دست آر.»
    • گلستان، باب هفتم در تأثیر تربیت
  • «بزرگش نخوانند اهل خرد/که نام بزرگان به زشتی برد.»
    • گلستان، باب هشتم در سیرت پادشاهان
  • «پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی‌شد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزوجل علی الدوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه می‌گویی؟!، گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی… گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز // تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد // گویم از بندهٔ مسکین چه گنه صادر شد // کو دل‌آزرده شد از من، غم آنم باشد.»
    • گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، حکایت 13

ت، ث

[ویرایش]
  • «تا کار به زر بر می‌آید / جان در خطر افکندن نشاید.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «تا مرد سخن نگفته باشد / عیب و هنرش نهفته باشد.»
    • گلستان، باب هشتم در سیرت پادشاهان

ج، چ

[ویرایش]
  • «جوان گوشه نشین شیر مرد راه خداست/که پیر خود نتواند ز گوشه‌ای برخاست.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «چو دخلت نیست، خرج آهسته‌تر کن/که می‌گویند ملاحان سرودی//اگر باران به کوهستان نبارد/به سالی دجله گردد، خشک رودی.»
    • گلستان، باب هفتم در تأثیر تربیت
  • «چو کاری بی فضول من بر آید/مرا در وی سخن گفتن نشاید//و گر بینم که نابینا و چاه است/اگر خاموش بنشینم گناه است.»
    • گلستان، باب هشتم در سیرت پادشاهانشمع میسوزد و پروانه به دورش نگران ما که میسوزیم و پروانه نداریم چه کنیم

ح، خ

[ویرایش]
  • «حکیمی را پرسیدند چندین درخت نامور که خدای عزوجل آفریده است و برومند هیچ‌یک را آزاد نخوانده‌اند مگر سرو را که ثمره‌ای ندارد. درین چه حکمت است؟ گفت هر درختی را ثمره معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوشست و این است صفت آزادگان.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی وقت هیبت ببرد نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «خبری که دانی که دلی بیازارد تو خاموش تا دیگری بیارد.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «خانه از پای بست ویران است/خواجه در بند نقش ایوان است.»
    • گلستان، باب ششم در ضعف و پیری

د، ذ

[ویرایش]
  • «دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند: یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «ده آدمی بر سفره‌ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفته‌اند توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت

ر، ز، ژ

[ویرایش]
  • رازی را که نهان خواهی با کس در میان منه.
  • رای بی قوت مکر و فسون است، و قوت بی رای، جهل و جنون.

س، ش

[ویرایش]
  • «سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند شرم زده نشوی.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود و داعی در آن سفر هم پیاده انصاف در سر و روی هم فتادیم و داد فسوق و جدال بدادیم کجاوه نشینی را شنیدم که با عدیل خود می‌گفت یاللعجب پیاده عاج چو عرضه شطرنج به سر می‌برد فرزین می‌شود، یعنی به از آن می‌گردد که بود و پیادگان حاج بادیه به سر بردند و بتر شدند :از من بگوی حاجی مردم گزای را/کو پوستین خلق به آزار می‌درد//حاجی تو نیستی شترست از برای آنک/بیچاره خار می‌خورد و بار می‌برد.»
    • گلستان، باب هفتم در تأثیر تربیت
  • «سال‌ها بر تو بگذرد که گذار/نکنی سوی تربت پدرت//تو به جای پدر چه کردی خیر؟ /تا همان چشم داری از پسرت.»
    • گلستان، باب ششم در ضعف و پیری

ص، ض

[ویرایش]
  • «صیاد بی روزی ماهی در دجله نگیرد و ماهی بی آجل در خشک نمیرد.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت

ط، ظ

[ویرایش]
  • «طبیبی که خود باشدش زرد روی / از او داروی سرخ رویی مجوی.»

ع، غ

[ویرایش]
  • «عالم ناپرهیزگار، کور مشعله دار است.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «علم از بهر دین پروردنست نه از بهر دنیا خوردن.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • گدای نیک انجام، به از پادشاه بدفرجام.
  • «اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی / برآورند غلامانش آن درخت از بیخ»
    • گلستان، باب نخست، در سیرت پادشاهان
  • «متکلم را تا کسی عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «مرد بی مروت زن است و عابد با طمع رهزن.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «نیک بختان به حکایت و امثال پیشینیان پند گیرند زان پیشتر که پسینیان به واقعه او مثل زنند. دزدان دست کوته نکنند تا دستشان کوته کنند :پند گیر از مصائب دگران/تا نگیرند دیگران به تو پند.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «نصیحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «ندهد هوشمند روشن رای/به فرومایه کارهای خطیر//بوریا باف اگر چه بافنده است/نبرندش به کارگاه حریر.»
    • گلستان، باب هفتم در تأثیر تربیت
  • نه چندان نرمی کن که بر تو دلیر شوند، و نه چندان درشتی که از تو سیر گردند.
  • «وقتی، به جهلِ جوانی، بانگ بر مادر زدم؛ دل‌آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خُردی فراموش کردی که دُرشتی می‌کنی؟
چه خوش گفت زالی [پیرزن] به فرزندِ خویش      چو دیدش پلنگ افگن و پیلتن
گر از عهدِ خُردی ات یاد آمدی      که بیچاره بودی در آغوشِ من
نکردی درین روز بر من جفا      که تو شیر مردی و من پیر زن
    • گلستان، باب ششم در ضعف و پیری
  • «همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «هر که را دشمن پیشست، اگر نکشد دشمن خویشست.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان درو اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «هر که بر زیر دستان نبخشاید به جور زبر دستان گرفتارآید.»
    • گلستان، باب هشتم در آداب صحبت
  • «یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی‌گفت: ای پسر چندان که تعلق خاطر آدمی زاد به روزیست اگر به روزی ده بودی به مقام از ملائکه در گذشتی:روانت داد و طبع و عقل و ادراک/جمال و نطق و رای و فکرت و هوش//کنون پنداری ای ناچیز همت/که خواهد کردنت روزی فراموش.»
    • گلستان، باب هفتم در تأثیر تربیت
  • «یکی را از بزرگان ائمه پسری وفات یافت پرسیدند که بر صندوق گورش چه نویسیم گفت: آیات کتاب مجید را عزت و شرف بیش از آن است که روا باشد بر چنین جای‌ها نوشتن که به روزگار سوده گردد و خلایق برو گذرند و سگان برو شاشند، اگر به ضرورت چیزی همی‌نویسند این بیت کفایتست:بگذر ای دوست تا به وقت بهار/سبزه بینی دمیده بر گل من.»
    • گلستان، باب هفتم در تأثیر تربیت
  • «یکی را از حکما شنیدم که می‌گفت :هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند:سخن را سر است ای خداوند و بن/میاور سخن در میان سخن//خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش/نگوید سخن تا نبیند خموش.»
    • گلستان، اب چهارم در فواید خاموشی

دربارهٔ او

[ویرایش]
  • «می‌گویند شعر سعدی سهل ممتنع است، یعنی ظاهرش ساده اما مثل او شعر گفتن در حد ممتنع بودن است. به همین دلیل هم تقلید از سعدی غیرممکن است و همه کسانی که خواستند این کار را کنند، شکست خوردند.»
  • «سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟ /یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟//یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟ /هیچم ار نیست، تمنای توأم باری هست//«مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست/یا شب و روز بجز فکر توأم کاری هست».
  • «از سعدی مشهورسخن، شعر روان جوی// کو کعبه فضل است و دلش چشمه زمزم»
  • «استاد سخن سعدی است نزد همه کس اما// دارد غزل حافظ طرز سخن خواجو»
  • «به‌جای سخن، گر به تو جان فرستم// چنان دان که زیره به کرمان فرستم»
  • «حدیث شعر من گفتن، به پیش طبع چون آبت// به آتشگاه زردشت است خاکستر فرستادن// بَرِ آن جوهری بردن چنین شعر آن‌چنان باشد// که دست‌افزار جولاهان بَرِ زرگر فرستادن»
  • «در شعر سه تن پیمبرانند// قولی است که جملگی بر آنند// فردوسی و انوری و سعدی// هر چند که لانبی بعدی»
  • «ما گرچه به نطق، طوطی خوش نفسیم// بر شِکّرِ گفته‌های سعدی مگسیم// در شیوه شاعری به اجماع امم// هرگز من و سعدی به امامی نرسیم»
  • «مدح سعدی نگفته بیتی چند// طوطی نطق را زبان بگرفت»
  • «نوبت سعدی که مبادا کهن// شرم نداری که بگویی سخن»
  • «ور تو را شهرت سعدی نبود نقصی نیست// حاجتی نیست در اسلام اذان را به منار»
  • «یکی گفت امامی امام هری را// ز سعدی فزون یافته مجد همگر// در این ماجرا چیست رای تو گفتم// ستمگر بود مجد همگر ستمگر»
  • «ما سعدی را یکی از محبوب‌ترین شعرای اخلاقی ادبیات فارسی و یکی از مشهورترین شعرای ایران، نه به صورت یک نفر مربی عبوس، بلکه به صورت شخصی بشاش، خوش مشرب با کورسویی از بذله‌گویی شیطنت‌آمیز، می‌دانیم.»
  • «تاکنون هیچ نویسندة ایرانی، نه تنها در کشور خود، بلکه تا هرجا که زبان او توسعه یافته از مقامی والاتر و شهرتی بیشتر از او برخوردار نشده است. گلستان و بوستان او نخستین کتاب‌های درسی است که محصلان زبان فارسی با آن آشنا می‌شوند، هم‌چنان‌که استقبال عامه از غزل‌هایش فقط نسبت به همشهریش حافظ مقام دوم را دارد. او نسبت به دو شاعری که قبلاً در این فصل مورد بحث قرار گرفتند[فردوسی و انوری]، از نوع کاملاً دیگری است و روی هم رفته خصلت زیرکانة نیمه دیندار و نیمه دنیا دار ایرانی را معرفی می‌کند، همچنان‌که دو دیگر معرف پارسایی پرشور و صوفیانة اوست. در آن هنگام، تصوف چنان فضا را انباشته بود و اصطلاحات آن ـ هم‌چنان‌که هنوز هم هست ـ آن‌چنان در زمرة محاورات روزمره بود، که آثار آن در نوشته‌های سعدی نه اندک است و نه مشکوک، ولی اساساً بی هیچ تردیدی می‌توان گفت که عقل دنیادار بیش از تصوف خصیصة اصلی اوست و گلستان یکی از بزرگ‌ترین آثار مکتب ماکیاولی در زبان فارسی است. البته احساسات و علایق دینی فراوان است، ولی این احساسات و علایق علی‌الرسم از نوعی کاملاً واقعی است و اغلب فاقد آن کیفیت رؤیایی خاص نویسندگان صوفی است.»
  • «سعدی به زبان همه‌ملل و اقوام عالم سخن می‌گوید و گفته‌های او مانند هومر، شکسپیر، سروانتس و مونتنی، همیشه تازگی دارد. کتاب گلستان یکی از اناجیل و کتب مقدس دیانتی جهان است که دستورهای اخلاقی آن، قوانین عمومی و بین‌المللی است.»
  • «شاعر اگر سعدی شیرازی است/ بافته‌های من و تو بازی است»
  • «حالا باید به آن شیخ لوث و دوره‌گرد (سعدی) بگویم در شعرش دست ببرد: مرد نکونام البته که می‌میرد؛ ولی بدنام‌ها هستند که در تاریخ منفور باقی می‌مانند.»

پیوند به‌بیرون

[ویرایش]

در پروژه‌های خواهر می‌توانید در مورد سعدی اطلاعات بیشتری پیدا کنید.

Search Wikipedia در میان مقاله‌ها از ویکی‌پدیا
Search Wiktionary در میان واژه‌ها از ویکی‌واژه
Search Wikibooks در میان کتاب‌ها از ویکی‌نسک
Search Wikisource در میان متون از ویکی‌نبشته
Search Commons در میان تصویرها و رسانه‌ها از ویکی‌انبار
Search Wikinews در میان خبرها از ویکی‌گزارش