محسن مخملباف
محسن مخملباف (۲۹ مه ۱۹۵۷) (۸ خرداد ۱۳۳۶) کارگردان، فیلمساز و نویسندهٔ ایرانی است. زادهٔ تهران، دپیلمگرفتهٔ دبیرستان. در نوجوانی زندانی سیاسی شد. فعالیت هنری خود را از سال ۱۹۷۹م/ ۱۳۵۷ش با نویسندگی داستانهای کوتاه و بلند آغاز کرد. از سال ۱۹۸۳م/ ۱۳۶۱ش به سینما به عنوان فیلمنامهنویس درآمد و از حدود ۱۹۸۹م/ ۱۳۶۷ش به کارگردانی روی آورد. به تدوینگری و مستندسازی کوتاه نیز مشغول شد.[۱]
او بیش از ۲۰ فیلم بلند ساخته، جوایز بسیاری برده و در جشنوارههای بزرگ فیلم به عنوان داور حضور داشتهاست. کارگردانی متعلق به جنبش موج نو سینمای ایران است. «خانه فیلم مخملباف» را در سال ۱۹۹۷م/ ۱۳۷۵ش در تهران تأسیس کرد که مدرسهای آزاد است. سینما را به خانواده خود آموخت، دختران او سمیرا و حنا مخملباف نیز کارگردان هستند. در سال ۲۰۰۵م/ ۱۳۸۴ش ایران را ترک کرد و از ۲۰۰۹م/ ۱۳۸۸ش در پاریس زندگی میکند. در افغانستان، تاجیکستان، فرانسه و انگلستان نیز زیست و به کنشگری برای حقوق بشر روی آورد.
گفتاوردها
[ویرایش]سخنرانی
[ویرایش]- آنچه پس از شمارش آرا [انتخابات ۱۳۸۸] رخ داد، دستکاری در آرای مردم نبود، بلکه یک کودتا بود.
- مردم ایران بمب اتم نمیخواهند، آنها خواهان صلح و دموکراسی هستند.
- ۱۸ ژوئن ۲۰۰۹/ ۲۰ خرداد ۱۳۸۸؛ در پارلمان اروپا[۲]
مصاحبه
[ویرایش]- آدمهای غربی، علمی و جزئینگرند، اما آدمهای شرقی، فیلسوف و عارف و شاعر و کلینگرند… من فکر میکنم در غرب آدمها زندگی کاملی میکنند، ولی در شرق آدمها زندگی جامعی میکنند. ما وقتی میمیریم، هر جور زندگی را نیمخورده کردهایم، شما یک جور زندگی را کامل کردهاید. و این دو نوع زندگی، هر کدام برای خودش محاسن و معایبی دارد.
- مبنای توحش بشر ظاهراً متمدن است و متأسفانه هیچکس به فکر سانسور خشونت نیست. چون خشونت، ملتها را به خطر میاندازد. آنچه سانسور میشود، حقیقت است، زیرا بیان حقیقت حکومتها را به خطر میاندازد.
- فکر میکنم آدم وقتی به خشونت فکر میکند، ابزارش را هم پیدا میکند. اول چوب است و بعد سلاح گرم. و وقتی هم به لطافت و انسانیت فکر میکند، ابزارش را پیدا میکند.
- اگر سینما صنعت، تجارت و هنر است پس میتوان گفت سینمای غرب بیشتر به مخاطبش سکس و خشونت میفروشد و سینمای هند به مخاطبش رؤیا میفروشد و در این بازار فروش، سینمای نوین ایران هم میکوشد به مخاطبش شعر بفروشد.
- فوریه ۱۹۹۴/ بهمن ۱۳۷۲؛ مصاحبه با ورنر هرتسوک، ماهنامهٔ «فیلم»[۳]
- من از همان ابتدا به سینمای تجربی علاقهمند بودم. و علاقهای ندارم از مزایای قلههای فتحشدهٔ قبلیام استفاده کنم. تجربهٔ جدید را میپسندم. مهم نیست که موفق میشوم یا نه. نفس این تجربه ارزش بیشتری دارد.
- در ادبیات همراه نوشتن فکر میکنیم. با اینکهٔ همه طرحها از پیش تعیین شده، گاهی یک کلمه تو را میبرد به جایی دیگر، یک اقلیم ناشناخته. اما در سینما، به دلیل وجه اقتصادی آن، معمولاً تهیهکننده، باید از قبل همه چیز داستان را بداند؛ یعنی اینکه سرمایه، خودش را به اندیشه تحمیل میکند. در نتیجه، فیلمساز اول باید خلق کند و بعد آن را اجرا کند.
- وقتی واقعیت دائم جلوههای نویی به تو عرضه میکند، چگونه میتوانی در اصول خودت اصرار بورزی؟ در جهانی که همه چیز در حال تغییر و تحول است، چرا ما باید دائم خودمان را تکرار کنیم؟ من اصول اندیشهام را براساس واقعگرایی نسبی بنا میکنم؛ یعنی ذهن خودم را اصل نمیگیرم. چون معتقدم ما در مقابل واقعیت، خیلی کوچک هستیم، سعی میکنم زاویهام را دائم تغییر بدهم تا از منظر گوناگون، به واقعیت نگاه کنم. هرگز در را به روی جلوههای گوناگون واقعیت نمیبندم.
- در این جهان که برای دریافت حقیقتش، این همه زاویهٔ دید وجود دارد و در این جهانی که ماهیتاً بر بینهایت تحول بنا شده، چه اصراری از سوی برخی از بینندگان هستی هست، که بر ثبات دید خودشان، هم اصرار کنند هم افتخار؟!
- ما ذرهای هستیم که تصاویری از جهان میگیریم. نباید این تصاویر را مطلق کنیم تا حدی که انگار انتهای جهان است و ما همه چیز را میدانیم. در واقع این تغییر منحصر به من نیست. همه تغییر میکنند. فقط عدهای از بیان آن پرهیز میکنند و من هیچ ابایی ندارم از این که مدام آخرین تغییراتم را اعلام کنم. من به تغییرم افتخار میکنم و بعضی به جمود و سکونِشان.
- وقتی نوجوان بودم، به خاطر عدالت و آزادی گرفتار زندان شدم. همچنان این دو مقوله برایم جدی است. عدالت و آزادی، ارزشهای جاودانی من هستند اما راه حلهایی که ما را به این مفاهیم جاودانی میرسانند، نیز متغیرند. زمانی فکر میکردم برای رسیدن به عدالت و آزادی باید سلاح به دست گرفت و مبارزه مسلحانه کرد، حالا فکر میکنم از راه کار فرهنگی میشود به این هدف رسید.
- بدبختی بشر از جهل اوست و جهل را با اسلحه نمیتوان از بین برد. راه از بین بردن جهل، توسعهٔ فرهنگ است. نه توسعهٔ مبارزات مسلحانه، یا نظامیگری.
- با اینکه از پانزده سالگی تا هفده سالگی، چریک بودهام، سالهاست به این نتیجه رسیدهام که مشکلات فرهنگی ما عمیقتر از مشکلات سیاسی است و حتی ریشهٔ مشکلات سیاسی را در مشکلات فرهنگی میبینم: در قوانین نانوشته اما جاری!
- من فکر نمیکنم سینما فقط یک تعریف داشته باشد.
- ۱۹۹۵م/ ۱۳۷۴ش؛ مصاحبه با مجله ماهنامهٔ «فیلم»[۴]
- بزرگترین مشکل ما فرهنگ است و بزرگترین مشکلگشای ما نیز فرهنگ. در بی فرهنگی فرقی بین فرقهها نیست. از راست مذهبی دوآتشه تا چپ بیخدای تروریست. از روشنفکر مدعی اومانیسم تا عوام بیسواد متعصب، همه از یک درد رنج میبرند: بیفرهنگی و لاجرم خشونت.
- از نظر من اکثریت جامعهٔ مدعی روشنفکری در ایران، جز نامش، فاقد روشنفکری است و فاقد کمترین قدرت تغییری، متناسب با برداشتهای دانش روز بشر. به نظر میرسد آنها چند فرقه سیاسی اند، که به لحاظ مکانیسم اندیشیدن، بیشتر دگم و متعصباند و تنها با نامهای گوناگون با هم مخالفت میکنند.
- من وابسته به نسلی هستم که بدون هیچ تیتر، فرقه، یا دار و دستهای، با آغوش باز به استقبال حقیقت میروند اما هر حقیقتی را هم چنانکه انیشتین میپنداشت، تا وقتی بطلانش ثابت نشده، به عنوان حقیقت میپذیرند و نه بیشتر.
- کسی که میپندارد حقیقت را یافتهاست، احتمالاً دیگر از جستجوی حقیقت خسته شدهاست، نه این که حقیقت را یافته باشد. جهان آینده متعلق به کسانی است که از پیش تصمیمشان را دربارهٔ حقیقت نگرفتهاند. نکتهٔ آخر اینکه حقیقتجویی، روشنفکری است؛ نه مدعی دائمی و مالک حقیقت بودن.
- دلم برای زندگی شخصی مردم روزگارم میسوزد. اگر به آرمانهای اجتماعیاش نرسید، چرا حداقل به یک نگاه شادزیستانه در زندگی نرسد؟ گیریم که نسل من تا زنده است، به دمکراسی و عدالت اجتماعی نرسد، آیا نباید سهمی از شعف زندگی ببرد؟ آیا سهم مردم روزگار من فقط غم و مرگ و انقلاب و جنگ است؟!
- من دلخوش انقلابی هستم که در تک تک افراد جامعه اتفاق میافتد.
- ۱۹۹۶م/ ۱۳۷۵ش؛ مصاحبه با مجله هفته نامهٔ «سینما»[۵]
- در هیچ مدرسهٔ سینمایی ای درس نخواندهام و حالا علتش را برایتان میگویم. وقتی پانزده ساله بودم یک چریک انقلابی بودم. در هفده سالگی در یک عملیات چریکی زخمی و دستگیر شدم و چهار سال و اندی در زندان بودم. پایان حبس من مصادف شد با آنچه انقلاب ایران نامیده میشود. در همان ایام دریافتم اگر قرار است پیشرفت کنیم، باید تمرکزمان را بیشتر روی تغییر فرهنگ بگذاریم تا روی تغییرات سیاسی. چون سیاست قدرتها را جابهجا میکند، در حالی که فرهنگ، نحوهٔ نگرش جامعه را تغییر میدهد.
- انسان باهوش، فقط خوب نمیبیند و نمیشنود، بلکه میتواند به وقتش چیزی را نبیند یا نشنود. دکوپاژ هر کارگردان، در عرصهٔ سینما هم همین است.
- بد نیست انسان مدتی موسیقی گوش ندهد. به خصوص برای اینکه بتوان دوباره آن را کشف کرد و پس از گوش دادن دوباره آن، بیشتر قدرش را دانست.
- در شرق، سانسور اندیشه است و در غرب، سانسور سرمایه.
- ۳ سپتامبر ۱۹۹۸/ ۱۲ شهریور ۱۳۷۷؛ مصاحبه با «بیانکو اند نرو» ایتالیایی[۶]
- از اساس فکر میکنم کار هنرمند حیرت کردن نسبت به هستی و بیان این حیرت است. اگر حیرتی در کار نباشد، هنری اتفاق نمیافتد. برای اینکه به یک اعتبار، همه چیز همان قدر که حیرتآور است، عادی است.
- در شرق بلدیم نسبت به هر پدیدهٔ کلی و جزیی حیرت نشان دهیم و از حیرت غرق لذت شویم و به کشف و شهود بپردازیم، اما غرب همه چیز را یا کشف کرده، یا به هر ناشناختهای چون موضوعی سر و ساده که یک روز بالاخره آن را کشف میکند، نگاه میکند.
- من تصور میکنم جهانی وجود ندارد به عنوان یک ظرف، تا ما به عنوان مظروف آن و درون آن باشیم. بلکه تصور میکنم هر موجودی از جمله انسان، هستهٔ یک هستی رو به گسترش است و با تخیل، تصور، گفتار و عملش، جهان خود را میسازد. پس همه خلاقاند. نه اینکه خالق اشیاء کوچک باشند. بلکه هر مخلوقی، خود، دوباره خالق خویش و جهان خویش است.
- سینمای ایران مثل قطاری است که راه افتاده و هر روز سریعتر از پیش به راه خودش ادامه میدهد، عدهای به عنوان فیلمساز سوار بر این قطار میروند و عدهٔ زیادی هم در دنیا از بیرون برای این قطار دست تکان میدهند. عدهٔ کمی هم که نه قدرت سوار شدن داشتهاند و نه شوق و حیرت دست تکان دادن، به شیشههای این قطار سنگ پرتاب میکنند. ولی این قطار با شیشههایش حرکت نمیکند.
- ۲۰۰۰م/ ۱۳۷۹ش؛ مصاحبه با مجله «موج آسیا» ژاپن[۷]
- من تصور میکنم مجسمهٔ بودا در بامیان افغانستان تخریب نشد، خودش از شرم فرو ریخت. از شرم آنچه شاهد بود و نتوانست برایش کاری بکند.
- [دربارۀ فیلم سفر قندهار] نفس یک اسم افغان است. او در واقع به آزادی و نفس کشیدن نیاز دارد، اما در زیر برقع چندان فضایی برای تنفس نیست. اگر شما توانستید یک بار پارچهای را روی سرتان بیاندازید و دقایقی آن را تحمل کنید. در آن وضعیت هیچ چیزی به جز نفس به ذهنتان نخواهد رسید… برقع، که زیستن زیر آن طاقتفرساست، از بیرون و به شکل گروهی اش فرم زیبایی را تشکیل میدهد. تناقص غریبی است! این برقعهای رنگارنگ، در زیر خود فضای خفه و سیاهی را میسازند. بیهوده نیست که آواز مربوط به عروسی افغانها که واقعی است، به شدت غمگین است. در هیچکجا برنخوردهام که برای مراسم عروسی، آوازهای چنین غمانگیزی را بخوانند.
- ۱۰ آوریل ۲۰۰۱/ ۲۱ فروردین ۱۳۸۰؛ مصاحبه با «محمد حقیقت»[۸]
- خاستگاه ما هنرمندان، معمولاً متن جامعه است. هر کدام از ما که گُل میکنیم، ریشه در خاک ملتی، شهری، محلهای داریم. اما اسم و رسم که در کردیم، دیگر حشر و نشرمان فقط با امثال خودمان میشود.
- بسیار سفر باید/ تا پخته شود خامی. اما کدام سفر؟ سفر داریم تا سفر. گاهی حضر از سفر بهتر است، گاهی سفر از حَضَر.
- نژادها، اقوام، فرهنگها، سیاست، اقتصاد، خشونت و جهل بشری، این کرهٔ کوچک خاکی که در هستی غباری بیش نیست را، به قطعاتی به نام کشور تقسیم کردهاست.
- بیش از دو سه خاک روح مرا مجذوب نکردهاند.
اولین خاک، خاکِ هند است. به خاطر گاندی و عدم خشونتش، به خاطر ساتیا جیت رای غیر سانتی مانتالش. به خاطر آن که یک ملت است و هزاران دین و آئین و در عین حال با مسالمت و مدارای بسیار بالایی در کنار هم زندگی میکنند. سفر به هند اگر با نگاه سطحی یک توریست الکی خوش صورت نگیرد، سفر به هزار توی عمیق و پیچیدهٔ آدم شرقی است.
دومین خاک، خاک افغانستان است. به خاطر بَدَویتش. سفر به افغانستان اگر سفری سیاسیـنظامی نباشد… سفری است به تاریخ بشر و نه به پارهای از جغرافیای زمینی.
سومین خاکی که مرا مجذوب خود کرد، خاک فرانسه است. برای من فرانسه پایتخت فرهنگی دنیاست. - پاریس شهری است که در هر روزش، امکان دیدن بیش از هزار فیلم از گذشته تا امروز تاریخ سینما را داری.
- من هنوز سر از رازهای پنهان سرزمین هند، افغانستان و فرانسه درنیاوردهام و احتمالاً تا آخر عمر نیز سردر نخواهم آورد. اما خاک هر سه سرزمین مرا عمیق میکند. به محض ورود زبانم را میبندد، و چشم و گوش اندیشیدنم را فعال میکند.
- من حتی میپندارم که دیدن و شنیدن فعالیت عمیقتر و وسیعتری است تا گفتن. دهانهای آدمیان چون قیفی است که مفاهیم گستردة ذهنی را برای ورود به گوش دیگران، از باریکه تعریف شده واژگان مورد توافق عبور میدهد. حال آن که شنیدن و دیدن، واژههای محدود را در دریای اندیشه توسعه میدهند و طبیعی است که غوطه خوردن در اقیانوس اندیشه، شناگری فعالتری میطلبد تا شیرجهزدن در قیف الفاظ و واژهها.
- مرزهای سیاسی-فرهنگی، علیرغم وسائط ارتباط جمعی گستردهٔ امروزی، هنوز هر تکه از بشر را، در جبر کاسههای کوچک محیطی قرار داده، و بشر را از یک نگاه فراملی و زمینی دور ساختهاست.
- وقتی به یک سؤال بشری، بشرِ هر جغرافیا و تاریخ، پاسخ متفاوتی میدهد، جستجوی پاسخ اصلی، از بین بینهایت پاسخ موجود، رسیدن به یک جواب دیگر است نه رسیدن به پاسخ اصلی.
- خشونت را در هر کجا مضرترین عمل انسانی یافتهام و شاید مهمترین گناه بشری. آنها که به اصل عدم خشونت باور داشتهاند و تا حد ممکن به آن عمل کردهاند، به هر قوم و دسته و فرقهای این اجازه را دادهاند که بدون نگرانی از تهدید خشونت ایشان، اندیشه و ایمان خود را داشته باشند و راه زندگی خود را بروند. وقتی هر بخشی از بشریت، حقیقت را در حدِّ فهم نسبی خود در مییابد، پس کدام فرقه حق دارد با اعمال خشونت، فرقهٔ دیگر را به رنگ خود درآورد؟ و تنوع ذاتی هستی بشری را با فاشیزم ذهنی خود به یک دستی تحمیلی تبدیل کند.
- من در این سفرها آموختهام که بکوشم در مقام اندیشه «نسبیگرا» باشم و در مقام عمل «عدم خشونتگرا» هرچند که همهٔ ما آلوده تاریخ تعصب و جغرافیای خشونتیم.
- احساس میکنم که علت بدبیاری و بدبختی تاریخی ملّت ما اول مطلقگرایی، دوم خشونتطلبی و تقدیس خشونت به عنوان یک عمل انقلابی است و سوم بیکاری و چهارم حسادت و پنجم دروغ و تعارف و ریاکاری است.
- آیا شجاعت قهرمانان ما تا مرز نقد سیاستمداران و حاکمان و قدرتمندان پیش میرود، اما در مرز نقد جامعه و مردم و ملت، حتی قهرمانان و اندیشمندان و جامعهشناسان ما نیز دچار لکنت زبان مصلحتی میشوند؟
- ۹ فوریه ۲۰۰۳/ ۲۰ بهمن ۱۳۸۱؛ مصاحبه با «علی راضی»[۹]
- چرا نباید قلبهایمان برای ورای مرزهایمان هم بتپد؟... این تناقضی که در فرهنگ ایرانی هست که از یک طرف پز میدهد به همهٔ عناصر و اِلمانهای بشردوستانه در فرهنگاش و از طرف دیگر در حد یک شووینیسم افراطی، ناسیونالیست و نژادپرست و فرقهگرا میشود.
- ما هر یک به نوعی دچار بیماری خاک و خونپرستی هستیم. دچار قومیتگرایی هستیم. دچار بیماریهایی هستیم که ما را در حوزهٔ بسته یک زبان، گرفتار خودش میکند.
- وقتی رسانهٔ جمعی دست توست، باید درد بشری را مطرح کنی. باید سلسلهٔ اعصاب حساسیت بشری را نسبت به آلام بشری تحریک کنی. نه این که عقدههای شخصیات را، دایرههای تنگ نظریات را انتشار دهی. وقتی قلم مو را در دستت میگیری، و وارد حوزهٔ وسیع رنگ و فرم میشوی، از خودت بپرس آیا مضمونی که داری خالهزنکی نیست؟... غوطه بخور در این اقیانوس. نهنگ شو، غرق شو، با اقیانوس یکی شو.
- اگر بنا باشد همهٔ مردم دنیا مثل هم فکر کنند، دیگر دنیا قابل زندگی نیست. جهنم است. اگر قرار باشد همه مثل هم لباس بپوشند، مثل هم حرف بزنند، ما ارزشهای بشری را از دست میدهیم. در واقع میتواند این روند تا ابد جلو برود. طوری که همهٔ آدمها به یک فرم و به یک قالب تعریف شده، تبدیل شوند.
- سینما یک جور مقاومت خردهفرهنگهای بشری است در مقابل تریبون قدرت و پول. به ویژه توسط سینمای مؤلف، نه سینمای هالیوود، سینمایی که پس پشتش یک آدم ایستادهاست. آدمی که استقلال فکری دارد.
- آیا میشود زمانی در وطنم ایران، هویتِ ملّی ایرانیان به هویتِ قومی و سیاسی و جناحی آنها بچربد؛ یعنی ما به عنوان یک ملت، منافع ملیمان را مقدم بدانیم بر منافع جناحی و شخصی و فرقهای و صنفی. این یک رؤیاست…
- ۱۰ فوریه ۲۰۰۳/ ۲۱ بهمن ۱۳۸۱؛ مصاحبه با «بیتا ملکوتی»[۱۰]
- والا برای من، نقد آدمها خیلی احمقانه و حقیر است و من مؤمن به آن جملهام که «هر که را شناختم بخشیدم» و نه قاضیام و نه به قضاوت معتقدم و میپندارم آدمیزاد محصول موقعیت خویش است.
- اثر هنری از دیدگاه من، دفاع از انسان در مقابل موقعیت اوست تا محاکمهٔ سیاسی آدمها از دیدگاه یک نگاه سیاسی دیگر.
- … این سانسور در خود فرهنگ ایران سنتی ما ریشه دارد. به نظر من ما هم سانسور مذهبی، سانسور سیاسی و سانسور اجتماعی داریم… مسئله این است که در جامعهٔ ما دروغ حاکم است نه حجاب. این سانسور در واقع «اسمش رو نیار» است وگرنه همه، همه چیز را میدانند. دورهٔ این کارها گذشته و ما وقت تلف میکنیم و حاکمان ایران باید روشهایی را یاد بگیرند که بشود بدون سانسور هم حکومت کرد.
- ۲۵ مه ۲۰۰۴/ ۵ خرداد ۱۳۸۳؛ مصاحبه با روزنامهٔ «شرق»[۱۱]
- هنوز من بزرگترین آرزویم اینست که مدام و مدام در ایران فیلم بسازم. در واقع ما نیستیم که فیلمسازی را در ایران تعطیل کردیم. فیلمسازی ما را در ایران تعطیل کردهاند…
- من شخصاً تصمیم گرفتهام بجای فیلم نساختن و درانتظار اینکه یکروزی این تنگ نظری ایرانی دوباره یک خرده صحهٔ صدر پیدا بکند، ولی ممکن است در آنروز من مرده باشم یا وقت زیادی را از دست داده باشم، از ایران خارج بشوم، بعنوان یک مهاجر در هر کجا که شرایط فیلمسازی مناسب است فیلم ام را بسازم.
- ۱۰ دسامبر ۲۰۰۵/ ۱۹ آذر ۱۳۸۴؛ مصاحبه با «دویچه وله»[۱۲]
- آموزش سینما دو وجه دارد: جنبهٔ تکنیکی و جنبهٔ خلاقیت هنری. آموزش تکنیک آسان است، اما هیچکس جنبهٔ شاعرانه هنر را نمیتواند به کس دیگری آموزش دهد.
- برای درخت شدن باید ابتدا گیاه بود. کسی که وجودش از سنگ است، برای درخت شدن به یک دگردیسی احتیاج دارد و دگردیسی را نمیتوان آموزش داد.
- برای آموختن سینما به هیچ دانشکدهای نرفتهام. اما دانشکدهٔ واقعی من رنجهای زندگیام بودهاست. من تا ۱۷ سالگی در ۱۳ شغل شاگردی کردهام. و از ۱۷ سالگی چهار و نیم سال در زندان سیاسی به سر بردهام. از این رو رنجهای من دانشکدههای من بودهاند.
- برای عدهای از سینماگران، سینما بازآفرینی دوبارهٔ زندگی است و برای عدهای دیگر، خلق جهانی است که دوست دارند وجود داشته باشد و نیست. در هر دو شکل ما باید بدانیم چه میخواهیم بگوییم وچگونه باید بگوییم.
- ۲۶ ژوئن ۲۰۰۷/ ۵ تیر ۱۳۸۶؛ مصاحبه با مجله «فیلم ۲٫۰» کره جنوبی[۱۳]
- باید اضافه کنم که این مسئله [تجاوز جنسی به بازداشتشدگان در ایران] تازه نیست، فقط الان رو شدهاست. سی سال است که در جمهوری اسلامی چنین اتفاقهایی میافتد. در دههٔ اول به دلیل فضای انقلابی بیشتری که حاکم بود این موضوع کمتر دیده شد. اما رفته رفته با بالاتر رفتن فساد در نظام شدت پیدا کرد. در بعضی موارد جنبهٔ شرعی و قانونی به آن دادند، مثل تجاوز به دختر باکرهای که قرار است روز بعد اعدام شود، فقط برای اینکه دختر اگر باکره باشد به بهشت میرود، با این توجیه او را به اصطلاح به عقد و صیغهٔ اجباری همین بازجوها و شکنجهگرها یا مأموران اعدام درمیآوردند، حتی مبنای شرعی هم برایش درست کردند… من بهطور قاطع میگویم که بسیاری حتی تهدید به تجاوز اقوامشان شدند… اینها از تجاوز به عنوان یک تاکتیک جنگی در مقابل جنبش سبز استفاده میکنند تا ترس را حاکم کنند، غافل از اینکه این تجاوز به نفرتی ملی تبدیل شده و همانطور که تقلب در روز انتخابات باعث شد جمهوریت نظام زیر سئوال برود، افشای این تجاوزهای جنسی اسلامیت نظام را زیر سئوال برده و آندسته از مردمی هم که نسبت به ماهیت این نظام که زیر پوستهٔ مذهب، یک هستهٔ فاسدی را دارد آگاهی نداشتند، آنها هم متوجه میشوند…
- کدام دستگاه قضایی؟ دستگاه قضایی که کسی جرأت نمیکند حتی برود بچهٔ شهیدش را پس بگیرد و آدمها را سرگردان میکند؟
- من چهار سال و نیم در زندان بودم. با اینکه شکنجهٔ زیادی شدم و گلوله خوردم، ۱۰۰ روز در بیمارستان خوابیدم، چهار بار به دلیل شکنجه عمل جراحی شدم و بعد از ۳۲ تا ۳۳ سال هنوز میلنگم و گاهی باید با عصا راه بروم، ولی با اینکه من ۱۷ سالم بود، هیچ موردی از تجاوز جنسی را ندیدم و در مورد من اتفاق نیفتاد. به علاوه من ۷ هزار زندانی سیاسی را در ۴ سال و نیم دورهٔ زندان شاه دیدم، با آنها زندگی کردم، حتی در یک مورد نشنیدم کسی به من بگوید که به خودش تجاوز شده یا اینکه مشاهده کرده یا شنیده که به یک زندانی تجاوز جنسی صورت گرفتهاست.
- این اتهام که جنبش سبز به خارج وابسته است، برای این است که ما را محکوم کنند تا ۷۰ میلیون ایرانی گروگانگرفته شده توسط خامنهای نتوانند از شش میلیارد بشر تقاضای کمک کنند. ما به عنوان ۷۰ میلیون بشر، مورد ظلم و در شرایط جنگی واقعشدهٔ ایرانی از تمام بشریت به هر شکل تقاضا میکنیم که به داد ما مردم برسند. مگر ممکن است به دختر و پسر در زندان یک کشور تجاوز شود، فقط به صرف اینکه اینها یک رأی دادهاند. شما چنین چیزی را در تاریخ بشر نشنیدهاید.
- ۱۶ اوت ۲۰۰۹/ ۲۵ مرداد ۱۳۸۸؛ مصاحبه با «دویچه وله»[۱۴]
- همهٔ آدمها در ابتدا چون نوزاد معصومی به دنیا میآیند. اما تعداد کمی از آنها به قدرت میرسند و خودشان را ناگهان خدا فرض میکنند و برای سرنوشت دیگران تصمیم میگیرند.
- … چه خشونت دیکتاتورها و چه خشونت انقلابیون. کافی نیست یک ماندلای قهرمان ضد خشونت داشته باشیم و جهانی پر از خشونت. اگر از نابودی تدریجی انسان به دست خشونتها در رنجیم، باید با فرهنگسازی کاری کنیم که همه چون ماندلا بیندیشند.
- سینما برای من آن چیزی است که جای خالی همه چیز را پر میکند. اگر درد بشر گرسنگی باشد، سینما بوی نان است. اگر درد بشر دیکتاتوری باشد، سینما آموزش آزادی است. اگر درد بشر جنگ باشد، سینما صلح است. اگر درد بشر تنهایی روزافزون باشد، سینما عشق و دوستی است. سینما خلاقیت است در دنیایی که مصرف و عادت، ما را شبیه هم کردهاست. سینما بازسازی جهان به دست شاعران است، در زمانهای که جهان به دست سیاستمداران در حال نابودی است.
- دیکتاتورها به راحتی و بدون زور کنار نمیروند. مردم برای رسیدن به دمکراسی ناچار دست به انقلاب و خشونت میزنند و بعد از پیروزی گرفتار مصیبت همان خشونتی میشوند که آنها را به پیروزی رسانده بود. بعد خشونت قبل از انقلاب، به خشونت پس از انقلاب تبدیل میشود. این یک چرخه است که خیلیها از آن رهایی ندارند. مگر آن که فرهنگ بشر در این مورد بالاتر برود.
- من در ده کشور گوناگون فیلم ساختهام. برای ساختن هر فیلم ماهها در آن کشورها زندگی کردهام و در تجربه آموختهام که انسان در همه جا یکی است و دردها و رؤیاهای مشابهی دارد. به ویژه در دنیای امروز که حتی فرهنگها هم به یکدیگر نزدیک شدهاند.
- در ایران که بودم فیلمهای من سانسور میشد. ده سال پیش در اعتراض به سانسور ایران را ترک کردم. در ده سال گذشته هم که خارج از ایران بودهام، بارها حکومت ایران قصد ترور مرا داشتهاست.
- ۲۷ اوت ۲۰۱۴/ ۵ شهریور ۱۳۹۳؛ مصاحبه دربارهٔ فیلمش «پرزیدنت»[۱۵]
- تاریخ زندگی من تاریخ شک کردن به خیلی چیزهاست. هی به یک چیزی دلبسته شدم و شک کردم. دلیلش هم این است که ما در جامعهای به دنیا آمدیم حداقل من که یک عالمه دگماتیزم یک عالمه یقین که مثل سنگ شدهاست. اگر به آن تردید نکنی میتواند تو را تا ابد ببرد. حالا این یقینها میتواند تعصب مذهبی باشد، تعصب سیاسی باشد.
- ما اول باید به عنوان یک موجود شککننده باید خودمان را بشناسیم.
- هرکس غیر از خودش و خودخواهیهایش یک چیزی در بیرون خودش دارد که برایش بیش از زندگی ارزشمند است.
- حیات در روی کرهٔ زمین مبتنی است بر سلامت و شادی و دوستی. بشر امروزی هر سه تایش را به خطر انداخته.
- ۹ دسامبر ۲۰۱۶/ ۱۹ آذر ۱۳۹۵؛ مصاحبه با «رادیو فردا»، برنامهٔ «مهمان»[۱۶]
مقاله
[ویرایش]- اگر آن چه تو را درد آورده، درد همگانی است آن را در فیلمت، در عکست، در قصهات فریاد کن. اگر درد شخصی است و فقط به تو یکی مربوط است، تحمل کن! یا اگر نمیتوانی فریاد نکنی، در جایی فریاد کن که فقط چشم خودت ببیند و گوش خودت بشنود. از گوش و چشم جمعی ملل تماشاگر و شنونده سوءاستفاده شخصی نکن.[۱۷]
- هر که را به افکار خودم آلوده میکنم شادتر میشوم، چون جهنمی را که قرار است در آن بسوزم گسترش میدهم. شاید هم شریک جرم میتراشم تا مجازات را تقسیم کنم. در این موارد احساسم با شیطان رجیم یکی است![۱۸]
- و به راستی سخت است برای کسی که عمری متأثر از فرهنگی مطلقگرا عمل کردهاست و حساب خود را با هر پدیدهای سادهاندیشانه و یک رویه حل کردهاست و به پدیدههای «منشوری» تنها یک زاویه را نسبت داده، سخت است که نسبی بیندیشد. سخت است که نسبی قضاوت کند. اما میتوان با تمرین و ممارست بر آن فائق آمد.
- راههایی که به سوی خدا میرود، به تعداد مخلوق است. . راههایی که به سوی سینما میرود نیز به تعداد تماشاچی است.
- ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۳/ ۲۲ شهریور ۱۳۹۲؛ «سینما همه سینماست»[۱۹]
- واقعیت هستی یک منشور ازلی-ابدی است و ما انسانها به خاطر کوچکیمان و زاویهای که در آن گرفتاریم، نمیتوانیم هیچگاه این منشور را در کل درک کنیم. پس به ناچار یک زاویه را تعمیم میدهیم و نتیجهٔ غلط میگیریم.
- هر یک از ما در دنیا خویش زندگی میکند و در هنرش به قدر توان، همان را مینمایاند. اما چون نه واقعیت یکی است و نه ما میتوانیم در یک واقعیت زندگی کنیم، آنچه را در هنرهامان ادعا و مطرح شده از همدیگر به عنوان واقع و نمایش واقعیت، که رئالیسم باشد، نمیپذیریم.
- مستضعفان فکری مؤمن به هر باوری، یک سادگی و سطحی نگری زاویهای وجود دارد و اگر زاویهٔ آنها را، حادثهای در خلقت عوض کند، ایمانشان نسبت به آن باور و اعتقاد دگرگون میشود.
- نه تنها باور به واقعیتها، که باور به بسیاری از حقایقی که بشر روی کرهٔ خاکی بدانها معتقد است، بستگی دارد به زاویهای که در آن ایستادهاست و متأسفانه چون در انتخاب این زوایا، خودش زیاد دخیل نبوده، لذا دیگر نمیتوان مهربان نبود و آدمهایی را که زیاد در سرنوشت و رفتارشان دخیل نیستند، محکوم کرد یا از آنها پرسید چرا در دنیای دیگری سوای دنیای ما زندگی میکنید و چرا به چیزی میگویید رئالیسم، که ما به آن رئالیسم نمیگوییم.
- تنهایی مورد نظر من، آن تنهایی است که موقعیت تاریخی، محیطی، جغرافیایی، ژنتیک و هزار علت دیگر از هر یک از ما چیز متفاوتی آفریده و تنهایمان کردهاست. خاص بودن هر کس، تنهایی اوست و میدانیم که دنیای نزدیکترین آدمها به هم از هزار لحاظ، به دو هزار لحاظ دیگر با هم متفاوت است و رمز تنهایی هم به چنین عواملی بر میگردد.
- اگر بپذیریم که هرکس دنیای خاصی داشته باشد، اما با یکدیگر همزیستی مسالمتآمیز داشته باشیم و تنها بگوییم که هر یک از ما واقعیت را چگونه میبیند و از آن میان کدام چیز را به کدام دلیل ترجیح میدهد، تازه به اولین آجر بنای دمکراسی میرسیم…
- ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۳/ ۲۲ شهریور ۱۳۹۲؛ «رئالیسم همه رئالیسم است»[۲۰]
- مردم ایران، در آغاز این قرن [بیستم] برای آزادی مبارزه میکردند و در پایان قرن نیز هنوز برای آزادی مبارزه میکنند. چرا این مبارزه از مشروطه تاکنون به ثمر نمینشیند؟
- از خود میپرسم چرا کشورهای استرالیا و کانادا با صدسال تاریخ، هم به یک رفاه نسبی رسیدهاند، هم به آزادی. اما ملت دو هزار و پانصد ساله ایران، هنوز در تعریف آزادی درمانده است؟ تعارف را با خود کنار میگذارم. اشکال به همین دوهزار پانصد سال تاریخ بر میگردد؛ زیرا تاریخ کشور ایران، ما را شرمندهٔ قدمت خود کردهاست.
- مقدمهٔ آزادی امروز ما، رهایی از تاریخ گذشتهٔ ماست؛ زیرا برای هر حرکت امروزی ما، هزار گیر و بند تاریخی وجود دارد. هر حرکت نوجویانه ما به محک و معیار گذشته سنجیده میشود و چنانچه امری از امروز ما با امری از گذشته سازگار نباشد، قاضی به نفع گذشته رأی خواهد داد. پس ما ابتدا باید خود را از گیر و گور گذشته برهانیم، بعد آزادی را جستجو کنیم.
- در واقع یکی از مبانی اولیهٔ دمکراسی، پذیرش اخلاق عدم خشونت است.
- وقتی پذیرفتیم همهٔ حقیقت پیش ما نیست و همه چیز را همگان دانند، میپذیریم که با همگان بر سر یک میز بنشینیم تا بر سر حقیقت همگانی گفتگو کنیم.
- در گذشتهٔ مبارزاتی ایران، هرگاه کسی از عدم خشونت، مدارا و رفتار مدنی سخن گفتهاست، خشونتطلبان او را به سازشکاری و ترسو بودن متهم کردهاند و هر کس خشونت بیشتری به خرج داده، مبارزتر قلمداد شدهاست.
- چرا مردم ایران، از آغاز تا پایان این قرن برای آزادی مبارزه کردهاند، اما هنوز ثمرهاش را ندیدهاند؟ بر دوش این سؤال، صدسال آزادیخواهی، صد سال خطا و خشونت، صد سال اسارت و خسارت و صد سال امید و رؤیا سنگینی میکند.
- ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۳/ ۲۳ شهریور ۱۳۹۲؛ «قدیمی بودن خشونت»[۲۱]
- متأسفانه استبداد نه تنها امروز ما را ویران میکند، که آینده ما را هم از ناچاری دارد به بیراهه میکشاند.
- ای فرزندان ایران زمین! من به عنوان یک فرد از نسل قبلی، صدای انقلاب نسل شما را شنیدم. شما را حمایت میکنم. گام به گام و نگران، شما را دنبال میکنم، چرا که شما فرزندان و جگر گوشههای ما هستید و تقدیر شما و ما و فرزندان شما یکی است. اما برای خاطر امروز نسل خودتان، و به خاطر نسل فردا، روشی را انتخاب کنید که با هدف شما که عدالت، دمکراسی، حقوق بشر، و آزادیهای فردی است مغایر نباشد. روشی را انتخاب کنید که به سرکوب بیشتر مجوز ندهد. روشی را انتخاب کنید که یاسی بر یاسهای قبلی ایران نیفزاید. روشی را انتخاب کنید که یک دیکتاتور را از بین نبرد و دیکتاتور دیگری را به جایش ننشاند.
- فرزندم! ای دردمند فرزندم! سخنی که تو با مردم در خیابان میگفتی، جان مرا آتش زد، به دوستانت بگو به جای آتش زدن بانکها، آتشی به خرمن بیتفاوتی، سکوت یا چند دستگی ملت بزنند. در آن صورت که با احساس و بیان و منطق خود، اکثریت را به مخالفت مدنی یا به خیابان بکشانید، اتفاق نهایی افتادهاست، و الا تاریخ ما نشان داده، ایثار اقلیتها، تنها قربانی بر قربانی و یاس بر یاس میافزاید.
- ۴ ژانویه ۲۰۱۸/ ۱۴ دی ۱۳۹۶[۲۲]
نامه
[ویرایش]- فراموش نباید کرد که طالبان نه یک گروه سیاسی، که یک فرهنگند و تغییر یک فرهنگ، نیازمند آموزش و تغییر بنیادهای اقتصادی است و این هر دو مهم به کمک واقعی جهانیان نیاز دارد.
- حقیقت، آینهای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست، هر کس تکهای از آن را برداشت، خود را در آن دید و پنداشت حقیقت تنها در دست اوست. در حالی که حقیقت پیش همگان پخش بود. گفتگو، این آینههای شکسته را در کنار هم میگذارد، تا حقیقت متکثرتری نمایان شود. مبنای فلسفی دمکراسی نیز جز همنشینی این آینهها نیست.
- تجربهها به ما آموختهاست انقلابی که با خشونت پیروز شود، برای بقای خود چاره ای جز خشونت نخواهد داشت و آن وقت میشود همین جمهوری اسلامی.
- ایران سرزمین همهٔ ماست. خامنهای هم که سوریه را سوریهای کرد، ساکن ایران بود و خیالش از بیت و خانوادهاش جمع بود. حتی فرماندهان سپاه او بیشتر دیگران را به سوریه بردهاند، تا این که واقعاً خودشان در جنگ شرکت کنند. آنها انهدام سوریه را برای اسد مدیریت نظامی و مالی میکنند. سربازان آنها بیشتر حزبالله لبنان و سپاه فاطمیون از افغانستانیهای مهاجر ایراناند. و جمعی از جوانان بیشغل برای گذران زندگی خانواده فقیر خویش، تحت عنوان مدافعین حرم به قتلگاه فرستاده میشوند. والا سردار سلیمانی فاتح چند جنگ، چرا تاکنون از دماغش هم خون نیامده؟! هربار که قیافهاش را میبینی، انگار همین الان از حجلهٔ دامادی برگشته! او اگر در یک صحنهٔ جنگ غیرواقعی سینمایی هم شرکت داشت، قیافهاش داغانتر بود و بالاخره یک خراشی به یک جایش وارد شده بود. مصطفی جان! فرماندهان سپاه دیری است کاسب شدهاند و دشمنی و دوستیشان را منافع هر روزشان تعیین میکند.
- آنکه اسلحه دارد با زبان گلوله با مردم سخن میگوید.
- من به عنوان یک شهروند سخن میگویم، نه یک سیاستمدار.
- شما دموکراسی را معادل انتخابات میگیرید. مگر هیتلر از دل انتخابات مردم آلمان بیرون نیامد؟ دمکراسی منهای رعایت موازین حقوق بشر میشود آلمان هیتلری. میشود خمینی بعد از رفراندوم جمهوری اسلامی. میشود احمدینژاد بیرون آمده از انتخابات مهندسیشده.
- شما میگویید ایران رژیم نیمه-دمکراتیک نیمه-استبدادی است. مصطفی جان، این یک غلط مصطلح شدهاست. این رژیم دیکتاتوری و تمامیتخواه توأمان است. شاه که دیکتاتور بود، دیگر به نیمهٔ زندگی خصوصی ایرانیان کاری نداشت. اما این رژیم دیکتاتور و تمامیتخواه، حتی به عشق و نحوهٔ پوشیدن و خوردن و خوابیدن مردم هم کار دارد. این رژیم نیمهدمکراتیک نیست، اقتدارگرای انتخاباتی است.
- از جمله اختلافات مبنایی من با اصلاحطلبان این است که جمهوری اسلامی با اصل ولایت مطلقه فقیه، نه قابل اصلاح است، نه دموکراسیپذیر. ولایت مطلقه فقیه را تنها باید از فضای سیاسی و قانون اساسی ایران حذف کرد. و چون با رأی و انتخابات و اصلاحات نمیشود، پس باید از طریق تظاهرات و اعتصابات و مخالفتهای مدنی و تحریم انتخابات آن را برانداخت.
- جمهوری اسلامی در ایران، طالبان در افغانستان، داعش در بخشی از عراق و سوریه، به مردم دنیا در سه آزمایش جداگانه ثابت کردند، حکومت دینی با دمکراسی و حقوق بشر سازگار نیست.
- سکوت اصلاحطلبان در مقابل این همه تجاوز ایران به کشورهای دیگر آیا رفتاری اخلاقی است؟ بنیآدم «سعدی» اعضای یک پیکر بودند. در نگاه اصولگرایان، بنیآدم خودی و غیرخودی شدند. در نگاه اصلاحطلبان، بنیآدم تنها ایرانیاناند و بس؟ سوری و یمنی و افغانستانی بنیآدم نیستند؟!... بنیآدم نیستند؟! بیش از نیم میلیون نفر که در سوریه با دخالت ایران و دیگران مردند، و ده میلیون سوری که از کشور خود آواره شدند، بنیآدم نیستند؟ ! آیا این سکوت و همراهی، اصلاحطلبی است، یا ذبح حقیقت به دست مصلحت؟
- ۲۸ ژانویه ۲۰۱۸/ ۸ بهمن ۱۳۹۶؛ نامه به مصطفی تاجزاده[۲۴]
- با انتقام مخالفم! برای همین وقتی در حوالی انقلاب ۵۷ آزاد میشدم، قبل از خروج از زندان، لحظهای جلوی در ایستادم و به پشت سرم نگاه کردم و آنچه از شکنجه در چهار سال و نیم زندان شاه بر من وارد شده بود را بخشیدم و سپس از زندان خارج شدم.
- انقلاب ایران گذر از استبداد سلطنتی بود به قصد آزادی، اما چون به رهبری یک فرد اعتماد کرد و به دنبال او رفت، به استبدادی دیگر که این بار دینی بود، رسید.
- از ایرانیان کسانی از خمینی بیزارند، کسانی از شاه. کسانی هم از هر دو. اگر طرفداران این و آن، با احیای گذشته، زخمهای کهنه یکدیگر را فشار دهند، در صفوف مردم تفرقه انداختهاند. این گروه چه اصلاحطلبان باشند، چه سلطنتطلبان فرقی نمیکند، و متأسفانه اکنون هر دو چنیناند. ما تنها یک راه گریز به آزادی داریم و آن رفتن به سوی آینده است و نه بازگشت به گذشته.
- قدرت در هر شکلش باید دورهای و چرخشی باشد.
- نجات جامعهٔ ایران با رهبری واحد ممکن نیست. چرا که این جامعه از مرحله پذیرش استبداد، چه دینی، چه سلطنتی، چه فردی گذشته و هیچ رهبر واحدی نمیتواند این جامعهٔ متکثر ایرانی را نمایندگی کند. توهم رهبری واحد، هنوز شکل نگرفته به شکست میانجامد یا بر فرض محال اگر هم به پیروزی رسد، به دیکتاتوری خواهد انجامید. در فردای ایران تنها باید به سیمرغ ایرانی دل بست که از نمایندگان اقشار، اقوام، نسلها و گروههای مختلف جامعه شکل بگیرد. برای خیال خام قدرت فردی، با سیمرغ آیندۀ ایران نمیتوان جنگید.
نوشتارهای وابسته
[ویرایش]منابع
[ویرایش]- ↑ امید، جمال. فرهنگ سینمای ایران. تهران: نگاه، ۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م. ۴۰۸. شابک ۹۶۴۶۱۷۴۸۹۲.
- ↑ «مخملباف: مردم ایران خواهان صلح و دموکراسیاند». دویچه وله، ۱۸ ژوئن ۲۰۰۹. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۷ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «گفتگو: سینمای شاعرانه». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، بهمن ۱۳۷۲. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «گفتگو: تکه ای از آن آینه شکسته». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۱۳۷۴. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «گفتگو شادی زندگی، غم انسانی». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۱۳۷۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «موسولینی: به راستی چه میخواستیم، چه شد؟». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۳ سپتامبر ۱۹۹۸. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «نون و گلدون، سینمای حیرت». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۲۰۰۰م/ ۱۳۷۹. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «گفتگو: دربارهٔ فیلم سفر قندهار با محسن مخملباف». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۱۰ آوریل ۲۰۰۱. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «گفتگو: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۹ فوریه ۲۰۰۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «گفتگو: دایره تنگ خاک و خون پرستی». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۱۰ فوریه ۲۰۰۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «گفتگو: محسن مخملباف دربارهٔ سانسور فیلمنامه فراموشی». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۲۵ مه ۲۰۰۴. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «محسن مخملباف / «سكس و فلسفه» و معضل سانسور در ايران». دویچه وله، ۱۰ دسامبر ۲۰۰۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۷ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «گفت و گوی محسن مخملباف با مجله "فیلم ۲٫۰" کره جنوبی». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۲۶ ژوئن ۲۰۰۷. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «مخملباف: تجاوز جنسی در زندانهای ایران موضوعی قطعی است». دویچه وله، ۱۶ اوت ۲۰۰۹. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۱۳ ژانویه ۲۰۲۲.
- ↑ «گفتگو: خدا بودن و یک باره خدا نبودن». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۲۷ اوت ۲۰۱۴. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «در جستجوی «معنا» در مهمانی محسن مخملباف». رادیو فردا، ۱۹ آذر ۱۳۹۵. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۶ فوریه ۲۰۲۱.
- ↑ مخملباف، محسن (مهر و آبان ۱۳۸۰). «رابطه چهاروجهی من و سمیرا یا نقش قربانی در وقوع جرم یا آنچه از زبانم در رفت». کارنامه (۲۳-۲۲): ۲۳.
- ↑ مخملباف، محسن (مهر و آبان ۱۳۸۰). «رابطه چهاروجهی من و سمیرا یا نقش قربانی در وقوع جرم یا آنچه از زبانم در رفت». کارنامه (۲۳-۲۲): ۲۳.
- ↑ «سینما همه سینماست». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «رئالیسم همه رئالیسم است». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۳. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «قدیمی بودن خشونت». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۳/ ۲۳ شهریور ۱۳۹۲. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژوئن ۲۰۲۲.
- ↑ «یادداشتی از محسن مخملباف: برای جوانی که در خیابان با مردم سخن گفت». بیبیسی فارسی، ۴ ژانویه ۲۰۱۸. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۱ مه ۲۰۲۲.
- ↑ «نامه محسن مخملباف به کوفی عنان (رئیس سازمان ملل)». وبسایت رسمی خانه فیلم مخملباف، ۲۵ ژانویه ۲۰۰۲. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ ژانویه ۲۰۲۲.
- ↑ «نامه دوم محسن مخملباف به مصطفی تاجزاده: استبداد دینی برانداختنی است». رادیو زمانه، ۸ بهمن ۱۳۹۶. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۲۲ مه ۲۰۲۲.
- ↑ «سیمرغ ایرانی، نه سلطنت موروثی!». زیتون، ۸ بهمن ۱۳۹۶. بایگانیشده از نسخهٔ اصلی در ۶ سپتامبر ۲۰۱۹.
پیوندهای بیرونی
[ویرایش]- خانه فیلم مخملباف
- محسن مخملباف در IMDb
- محسن مخملباف در سورهسینما