ماموت زیبای معاصر

پیروزی پزشکیان آغاز عصری تازه برای ایران است. زبان، شخصیت، سرگذشت و خاستگاه اجتماعی‌اش می‌تواند از او محبوب‌ترین مقام منتخب تاریخ معاصر ایران را بسازد. ایرانی که دستکم هفت بار بزرگتر از تهران است. 

او مجموع اضداد است. عادی و شگفت‌انگیر، ساده و زیرک، عامی و متخصص، صریح و اهل مدارا، روستایی و دنیادیده، باریک‌بین و کلی‌نگر،، غران و آرام، جراح و پرستار، و عاشق و عاقل است. او ماموتی معاصر است که شعارهای ۵۷ را پنجاه سال زندگی کرده و حالا بطور معجزه‌آسا برای نجات آمده است. دوباره از تبریز، دوباره برای نجات یک انقلاب آزادی‌خواه و عدالت‌جو از دشمنان درون و بیرونش.

‏پزشکیان بیش از هر مقام منتخبی توان به ساحل آوردن جامعه‌ی کشتی کشتی‌شده‌ی ایران را دارد. همزمان، اولین رییس جمهوری است که با خصومت سران دو قوه‌ی دیگر روبرو نیست و پشتگرم است به عاقلان تمام جریان‌های سیاسی در داخل. او منتقدان را همراه و مخالفان را منتقد و دشمنان را خلع سلاح می‌کند.

‏از آن طرف، ایران برای نخستین بار در تاریخ معاصرش به موازنه‌ای نظامی با رقبای جغرافیایی‌اش دست یافته، بدون اتکا به ابرقدرتها. پاسخ نظامی مستقیم ایران در خاک و آسمان اسراییل نوید یک حکومت رهیده از اضطراب موجودیتی را می‌دهد. پیچ تاریخی که رهبر جمهوری اسلامی می‌گفت حالا رد شده است و رژیم مانند هر موجود زنده‌ی دیگر فرصتی برای نگاه به آینه یافته است. فرصتی برای آشتی و ترمیم و پرستاری و اصلاح و آراستگی.

‏پزشکیان بهترین رییس جمهور ممکن برای این عصر تازه است. عصر نفس، عصر رهایی از قفس.

حق نوروز، حق وطن

روزهای تلخی است. هرکه گمان می‌کند در جایی دیگر از دنیا کوچکترین بختی هست که امیدوارتر و آسوده‌تر از ایران زندگی کند، دارد به آب و آتش می‌زند که رختش را از ورطه‌ی وطن بیرون کشد. محدودیت‌های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی کم بود، تحریم‌های جامانده از ترامپ مجال معاش اولیه را از بسیاری گرفته است.

جز ناسیونالیست‌های افراطی، کسی مهاجرت را نمی‌کوهد. هم منطق و هم دین بر آن صحه می‌گذارند. دین اسلام بدون مهاجرت به حبشه و مدینه در نطفه نابود شده بود. مهاجرت به قصد کسب علم حتا در جایی به دوری چین در زمان پیامبر اسلام ستوده شده.

اما مهاجرت بی‌بازگشت کاری بس سخت است. مهاجرتی که موجب بریدن همیشگی از خانه و خانواده، شهر و محله، و کشور و زبان مادری شود درواقع تبعید است و تبعید نوعی مجازات محسوب می‌شود. نه فقط مجازات فرد مهاجر، بلکه مجازات خانواده‌اش.

اگر فرزند یک مهاجر باشی از رشته‌ی محبتی که می‌توانی با سرزمین مادری و پدری‌ات ببافی محروم می‌مانی و تا آخر عمر حسرت می‌خوری که چرا زبان و فرهنگ و تاریخ آنها را خوب نمی‌دانی، چرا شوخی‌هایشان را نمی‌فهمی، چرا غم‌هایشان را درک نمی‌کنی، چرا با آنان غریبه‌ای. اگر پدر و مادر یا خواهر و برادر فرد تبعیدی باشی، حسرت یک شام و ناهار دسته‌جمعی را با آنها که رفته‌اند تا پایان عمر می‌کشی و حتا اگر آنان را در بیرون وطن ببینی، بو و مزه و حس آن فرق دارد.

از همه دردناک‌تر وقتی است که عزیزت در وطن بیمار است و کاری از دستت برای کمک برنمی‌آید‌ و چه بسا بی دیدن دوباره‌ی آنها بدون خداحافظی از دستشان دهی و حتا مجال شرکت در مراسم عزاداری‌شان را نیابی. این سرگذشت مجازات بسیاری از مهاجران بی‌بازگشت و اطرافیانشان است.

همه می‌دانیم که مجازات جمعی در شرع و اخلاق و قانون ایران ممنوع است. آن سوی این اصل که هرکسی تنها باید جزای عمل خود را بدهد آن است که هیچکس نباید بخاطر عمل دیگری مجازات ‌شود. منطقی که موجب شده در قوانین ایران به زندانی‌ها ملاقات هفتگی و مرخصی‌های ادواری داده شود همین است.

یک زندانی علاوه بر اینکه شهروندی مسوول در برابر قانون است، نقش‌های ‌اجتماعی دیگری نیز دارد که هرکدام مسئولیت‌هایی برای او می‌آورند. حکومت وظیفه‌ای اخلاقی و حتا شاید شرعی دارد که از تسری مجازات زندانیان در یک نقش (مثلا شهروند) به نقش‌های اجتماعی دیگر بخصوص وظایف همسری، والدی، و فرزندی جلوگیری کند. حتا در قامت شهروند نیز زندانی امکان رای دادن یا آموختن را به صرف مجازات از دست نمی‌دهد.

در سایه‌ی این منطق و رویه‌های پسندیده‌ی جاری در کشور است که مهاجرت بی‌بازگشت امری استثنایی و متعارض این اصول اخلاقی و شرعی و قانونی نمایان می‌شود. حالا که سران تازه‌ی قوای اجرایی و قضایی به بازگشت ایرانیان مقیم خارج از کشور پا می‌فشارند، من به عنوان یکی از همین ایرانیان می‌خواهم پیشنهادی به ریاست دستگاه قضایی، حجت الاسلام محسنی اژه‌ای، ارایه کنم:

دو هفته در سال، مثلا در نوروز، به هر ایرانی فاقد محکومیت مالی یا جنایی تضمین کتبی رسمی دهید که بدون بازداشت یا بازخواست یا هر نوع برخورد قضایی یا امنیتی رسمی و غیررسمی بتواند برای تجدید دیدار با عزیزانش به وطن بازگردد و بدون فعالیت سیاسی یا اجتماعی کشور را ترک کند. اسمش را هم می‌توان گذاشت «حق وطن» یا «حق نوروز».

خیلی آسان است فهرست کردن ده‌ها خطر و تهدید احتمالی که ممکن است چنین پیشنهادی درپی آورد. ولی هنر آن است که علاوه بر استدلال مجازات جمعی که پیشتر آمد، به منافع و فرصت‌های بی‌شمار چنین طرحی نیز اندیشید. تنها به تقویت دلبستگی‌های میان ملت و وطن، واقعی شدن تصورها و کلیشه‌های متقابل، و البته درآمد گردشگری حاصل از چنین طرحی بیندیشید و ببینید چه دستاوردهای برد-بردی برای همه‌ی طرف‌ها بطور مستقیم یا غیرمستقیم ایجاد می‌کند.

محدودیت و بگیر و ببند و صیانت خیلی آسان است، ولی اگر خود موجب تهدیدات تازه نشوند، فرصتی را نیز ایجاد نمی‌کنند. هنر آن است که از دل تهدیدها فرصت ساخت.

بهار نود و نه

➔ English version

داستان تخیلی تویتری دیگری را به نام «بهار نود و نه» شروع کرده‌ام که هر روز چند توییت به آن اضافه می‌کنم و پیشش می‌برم. اگر مایل به خواندن بقیه‌ی آن بطور زنده هستید من را در توییتر پیدا و دنبال کنید. (twitter.com/@h0d3r_fa)

اگر مایل به شنیدن آن به شکل پادکست هستید نیز می‌توانید در این صفحه آن را در پلتفورم مورد علاقه‌تان پیدا کنید: https://anchor.fm/hoder

فصل اول

میرحسین موسوی ساعاتی پیش بدست گروهی لباس شخصی از حبس خانگی ربوده و به مکانی نامعلوم برده شد. هنوز جزییات بیشتری در دست نیست.

یکی از فرزندان موسوی به ایسنا گفته که چند دقیقه‌ی پیش پدرش به او تلفن زده و صحبتی کوتاه کرده است. او صدای پدر را «بسیار شاد» خوانده.

این اتفاق چند ساعت پس از پایان تجمع بزرگ مردم تهران و شیراز و تبریز در مراسم چهلمین روز کشته شدن قربانیان اعتراضات آبان رخ داد.

این تجمع با فراخوان گروهی از فعالان جنبش سبز در داخل و خارج از کشور و با مجوز وزارت کشور انجام شد و بدون مزاحمت نیروهای فراوان امنیتی که در اطراف بودند به پایان رسید.

بنابر اخبار رسیده میرحسین موسوی به همراه زهرا رهنورد از کشور خارج شده‌اند. هنوز مشخص نیست که چه کسانی و با چه هدفی دست به این اقدام زده‌اند.

سخنگوی سپاه پاسداران و سخنگوی دولت بطور جداگانه گفته‌اند که ربودن موسوی و رهنورد حقیقت دارد ولی اطلاعی از عوامل آن ندارند و درحال بررسی جزییات ماجرایند.

محمد رضا عارف که از پی‌گیران رفع حصر بود اعلام کرده که موسوی و رهنورد بخاطر آلودگی هوا توسط نیروهای امنیتی به مکان امنی در شمال تهران برده شده‌اند. فرزندان موسوی سخنان عارف را تکذیب کرده‌اند.

گزارشهای پراکنده حاکی از بازداشت گسترده‌ی اعضای ارشد گروههایی هستند که فراخوان مراسم چهلم قربانیان آبان را که پریروز برگزار شد داده بودند. روزنامه‌ی کیهان در سرمقاله‌ی دیروز به مسوولان امنیتی درین مورد هشدار داده بود.

شنیده شده که رییس جمهور روحانی در جلسه‌ی دیشب شورای امنیت ملی پس از بازخواست از رییسی، رییس قوه‌ی قضاییه، برای بازداشتهای گسترده‌ی صبح دیروز با سعید جلیلی درگیری لفظی شدید پیدا کرده و جلسه را ترک کرده. جلیلی تلویحا به دستور مستقیم رهبری برای بازداشتها اشاره کرده.

ادامه خواندن بهار نود و نه

پاسخ به سایت وابسته به وزارت خارجه آمریکا

خبرنگار یک سایت وابسته به وزارت خارجه آمریکا (آرش عزیزی) می خواهد گزارشی در دفاع از مسیح علینژاد بخاطر یک توییت از من منتشر کند. جدا ازینکه نشان می‌دهد چقدر هوای همکار حقوق‌بگیرشان را از دولت ترامپ را دارند، خنده‌دار است که چنین اهمیتی برای کسی با تنها چندهزار مخاطب در تویتر در مقابل مخاطب چند میلیونی خانم علینژاد در تلویزیون‌های دولتهای گوناگون قا‌یلند.بهرحال این متن جواب من است به سوالهایشان.

ایران وایر: فکر نمی‌کنید توئیتی که راجع به رومینا کردید توهین‌آمیز بود، در شرایطی که همدلی گسترده‌ای نسبت به این دختر وجود داشت؟

حسین درخشان: پس از قتل وحشیانه‌ و جگرسوز  خانم رومینا اشرفی بدست پدرشان، من دو توییت کوتاه درباره‌ی اثرات عمیق و طولانی‌ای که خشونت‌های خانگی روی کودکان میگذارد نوشتم و طبعا قصد توهین به کسی را نداشتم. در آن به‌طور گذرا از خانم مسیح علینژاد مثال آوردم که همه داستان غم‌انگیز زندگی ایشان را می‌دانند و شرح دردناک رفتار خشن پدر متعصبشان را از زبان خود ایشان‌، مثلا ‌در رادیوی NPR، با جزییاتی دلخراش (مانند اجبار به پوشیدن روسری از خردسالی حتا در رختخواب، آب دهان پرت کردن پدر به ایشان بخاطر نپوشیدن چادر در خیابان، مایه‌ شرمساری دانستن و طرد کامل ایشان از حدود ده سال پیش و …) شنیده‌اند.

نیز اشاره کردم که این تجربه‌‌‌های هولناک منجر به نفرت عمیق ایشان از دین و مذهب پدر‌‌شان شده، تا جایی که متاسفانه ایشان را به همکاری با دولت فاشیست، زن‌ستیز، و نژادپرست ترامپ سوق داده و قهرمان محافل اسلام‌ستیز مانند برایت‌بارت و فاکس نیوز و دیلی میل کرده است. این نقدی است که جز من، بسیاری از مخالفان جدی ساختارهای قانونی زن‌ستیزانه‌ی ایران، از جمله حجاب اجباری، بر گفتار و رفتار ایشان در یکی دو سال اخیر داریم، بویژه پس از ملاقات و درخواست کمک ایشان از پومپیو، وزیر خارجه‌ی اسلام‌ستیز ترامپ. چرا که در آمیختن با پروژه‌ی سیاسی ترامپ برای تغییر رژیم در ایران، به اصل فعالیت ایشان که مرتبط با بعضی حقوق اولیه‌ی زنان بود لطمه‌ی جدی زده است.

ایران‌وایر: به کسانی که این توئیت را ترویج نفرت و خشونت می‌دانند چه می‌گویید؟

حسین درخشان: نظرها یکدست نبوده است. عده‌ای آزرده شدند، ولی عده‌ی قابل توجهی هم (نزدیک به هفتصد نفر) نیز آن را پسندیده‌اند. چون بخش اول توییت با کلمه‌ی «متاسفانه» آغاز شده، عده‌‌ای در آن شرایط بهت و حیرت ازین خبر، تفسیری وارونه از آن جمله کرده‌بودند. درصورتی‌که «متاسفانه» برمی‌گردد به اثرات عمیقی که این نوع خشونت بر قربانیان آن می‌گذارد. من در تمام سالهای فعالیتم علیه ساختارهای زن‌ستیزانه‌ی جمهوری اسلامی نوشته‌ام و حتا بخشی از حکم زندانم بخاطر نوشته‌هایم در مخالفت با قوانین زن‌ستیزانه مانند اجبار  حجاب و اجازه‌ی همسر برای سفر بود. در همین توییتر هم هرجا نفرت‌پراکنی علیه زنان یا دگرباشان یا نژادپرستی دیده‌ام برخورد کرده و دیگران را نیز در حد توان کوچک خودم به اقدام دعوت کرده‌ام.

 گروهی دیگر از مخاطبان ناراحت شده بودند که چرا همه‌ی قربانیان تعصب و خشونت خانگی را یکپارچه کرده‌ام و تلویحا تلاشهایشان را برای  عبور از تبعات آن نادیده گرفته‌ام. البته این اشکال را در توییت دوم به این شکل توضیح داده بودم: «قاعدتا منظورم همه نیست. ولی میخوام بگم که آدمهایی مثل اون هم زیادن که کینه از خانواده‌ی متعصب و خشن‌شون تا آخر عمر اسیرشون میکنه.»، اما بخاطر ویژگی فنی توییتر که فقط بخش اول یک رشته توییت را موقع نقل قول نشان می‌دهد،  این توضیح را ندیده بودند. بخاطر این سوءتفاهم از آنان عذر می‌خواهم. البته تعدادی نیز ازین گروه از تشبیه شدن به خانم علینژاد آزرده شده بودند که به نظرم بی‌توجهی به ظلمی است که به ایشان رفته است.

تصویری از رشته توییت جنجالی که غالبا نیمه‌ی نخست آن را دیده‌اند.

گروه سومی هم هستند از حامیان تحریم و براندازی که از نقد من به همکاری خانم علینژاد با دولت ترامپ و حمایتشان  از تحریم‌های یک‌جانبه علیه کل مردم ایران  –و نه تنها علیه رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی–  ناراحتند و هر جا کسی نقدی به آنان می‌کند بطور انبوه به او هجوم برده و بدترین فحاشیها و تهدیدها را نثار گوینده و خانواده‌‌اش می‌کنند. متاسفانه بعضی برخوردهای آزارگرانه‌ی خود خانم علینژاد با منتقدانشان در تریبونهای میلیونی‌ای که در اینستاگرام و تلویزیون دولت آمریکا دارند نیز گهگاه این افراد را تشویق می‌کند که مخالفان فکری خود را در شبکه‌های اجتماعی سنگسار و خفه کنند. نمونه‌ی اخیر این رفتار را در میان حامیان آقای تتلو دیدیم. این رفتارهای آزارگرانه یکی از معضلات بزرگ در شبکه‌های اجتماعی شده و تحقیقات زیادی درباره‌ی آثار مخرب روانی و حتا فیزیکی آن بر افراد و راههای کنترل آن انجام گرفته، مانند محدودیتهایی که توییتر برای مبارزه با نفرت‌پراکنانی چون دونالد ترامپ به تازگی اعمال کرده است.

فردای براندازی

این رشتوی (رشته توییت) تخیلی را سال پیش در توییتر نوشته بودم تا بر اساس شرایط کنونی داخلی در ایران و جهان تصاویری ملموس از چیزی که پس از براندازی (رژیم چنج ) ممکن است رخ دهد بدست بدهم. آن را بدون ویرایش اینجا می‌گذارم تا بشود یکجا آن را خواند.

بمب مهیبی بیرون سینما اسراییل (فلسطین سابق) منفجر شده و دویست دانشجو آموز دبستانی رو که برای ورود به جشنواره‌ی کودک صف بسته بودند لت و پار ‌کرده. گروه «تحریر الطهران» مسوولیتشو به عهده گرفته. 

«تحریر الطهران» وابسته به القاعده‌ی شمال آفریقاست و شایعه که «مجاهدین خلق» برای امتیازگیری ازش استفاده میکنه. ظاهرا حکومت انتقالی با نامزدی مریم رجوی در انتخابات ریاست جمهوری بخاطر سابقه تروریستیش مخالفه. 

«مجاهدین خلق» استانهای اردبیل و گیلان رو در اختیار داره و نیروهای ویژه‌ی آمریکایی و حکومت انتقالی هنوز نتونستن این د‌و استان رو پس بگیرن. 

قراره دو هفته‌ی دیگه جان بولتون به تهران بیاد تا به حکومت انتقالی برای حل اختلاف بین گروه پهلوی، شریعتمداری، و رجوی کمک کنه تا مجاهدین خلق هم بتونن در انتخابات شرکت کنند. 

در کاخ سفید اختلافه که آیا باید به مجاهدین خلق و گروههایی که در رژیم سابق فعال بودن اجازه شرکت در انتخابات بدن یا نه. اغلب فعالان اصلاح‌طلب و اصولگرا و ملی گرای رژیم سابق در #زندان_رضا_پهلوی محبوس یا در حصرند. جوانانشان در ائتلافی بنام «برای ایران» جمع شده‌اند. 

حقیقت‌نژاد در سرمقاله کیهان اشاره کرده که چند عامل برجسته‌ی رژیم سابق که در میان اطرافیان شاهزاده پهلوی نفوذ کرده بودند اخیرا به کمک موساد و اف بی آی در آمریکا و اروپا بازداشت شده و به اوین منتقل شده‌اند و هشدار داده شاهزاده اصلا نباید به اطرافیانش اعتماد کند. 

ظاهرا درمیان نفوذیهای رژیم سابق در اطراف شاهزاده افرادی بوده‌اند که هیچکس تصورش را هم نمی‌کرده. شایع شده که پرونده‌ی بسیار  بزرگی است و به دستگیریهای تازه‌ای نیز بخصوص درمیان اطرافیان گروههای دیگر بخصوص حسن شریعتمداری منجر خواهد شد. 

بی‌بی‌سی فارسی به نقل سازمان ملل گزارش داده که خطر شیوع سریع بیماری‌های وبا و فلج اطفال که تقریبا در رژیم سابق ریشه‌کن شده بود بسیار بالاست. بخصوص‌ در تهران، خوزستان و بوشهر که هدف بیشترین حملات هوایی به زیرساختارهای برق و آب بوده‌اند. 

دادستان کل حکومت انتقالی (ح.ا) حسن شریعتمداری، دستور انحلال ارتش و سپاه و بازخرید نیروهاشون رو دیروز صادر کرد. نیویورک تایمز امروز افشا کرده که کاتن نماینده ویژه‌ی رییس جمهور پنس در امور ایران بدون هماهنگی با رییس ح.ا (شاهزاده) این دستور رو به شریعتمداری داده.

نیویورک تایمز نوشته شاهزاده که به شدت نگران حمله‌ی سعودی به خوزستان و اشغال مناطق نفتی ایران بوده از تصمیم شریعتمداری بسیار عصبانی شده و با شخص پنس تماس گرفته و درخواست توقف دستور‌ رو داده و تهدید به استعفا کرده. 

سه انفجار همزمان در تهران، اصفهان و قزوین جان ۱۵۰ نظامی تسلیم شده به حکومت انتقالی را که در بیرون پاپگانها در صف انجام مراحل اداری بازخرید ایستاده بودند گرفت. دربین قربانیان چند رهگذر هم بوده‌اند. سازگارا رییس ساواک مجاهدین خلق را مسوول دانسته. 

یامین‌پور رییس تلویزیون ح.ا اعلام کرده که شبکه‌ی منوتو ازین به بعد به عنوان شبکه پنج در سراسر استان تهران قابل دریافت است و اجازه‌ی تاسیس دفتر در تهران نیز برای این شبکه صادر شده. 

گروهی از نیروهای نظامی که تسلیم ح.ا و نیروهای آمریکایی نشدند در شهر مشهد جمع شده و به فرماندهی قاسم سلیمانی زیر نظر آیت الله علم الهدی لشگری بنام «ابومسلم خراسانی» تشکیل داده‌اند. میگویند که نیروهای آمریکایی درحال برنامه ریزی برای ازادسازی مشهدند. 

چند هزار نفر از مردم تهران که در اعتراض به قطع آب و برق و شیوع وبا به سمت کاخ نیاوران محل استقرار رییس ح.ا حرکت کرده بودند در میدان تجریش با نیروهای ویژه آمریکایی درگیر شدند. صدای تیراندازی و آمبولانس قطع نمیشود و برخی معترضان ظاهرا مسلح اند. ۸ کشته تا الان. 

واشنگتن پست از تحرک گسترده‌ی نیروهای سعودی به سمت مرزهای عراق خبر داده و از دیپلماتهای اروپایی نقل کرده که ممکنه سعودی برای حمله به ایران آماده میشه. 

بنقل از فرزندان آیت الله جنتی، او که در حصر خانگی است صبح امروز در حین ورزش صبحگاهی دچار حمله قلبی شده و تحت حفاظت به بیمارستان آریامهر منتقل و پس از یک ساعت مرخص شده است. پزشک ویژه شاهزاده پس از معاینه حال جنتی را مساعد و عادی اعلام کرده. 

گروه تروریستی «تحریر الطهران» در کانال تلگرامش اعلام کرده که شب قبل استانداری و چند کلانتری و پادگان اصلی در اهواز را پس از درگیری اشغال کرده و به سمت پالایشگاه آبادان در حال حرکت است. هنوز ح.ا تایید نکرده. نیروهای عراق در مرز ایران به حالت آماده باش درآمده‌اند. 

نیویورکر از اختلاف بین رضا پهلوی رییس ح.ا  و حسن شریعتمداری رییس دستگاه قضای ح.ا درباره انحلال نیروهای نظامی پرده برداشته. پهلوی موافق انحلال سپاه بوده ولی ارتش را برای حفاظت از مرزها لازم میدیده. شریعتمداری نفوذ سپاه رو در ارتش بسیار عمیق میدیده و کوتاه نیومده. 

در نهایت رییس جمهور پنس پهلوی رو که حتا تهدید به استعفا کرده بوده با قول فرستادن ۱۵ هزار نیروی جدید به ایران برای حفاظت از مرزها تونسته پهلوی رو قانع کنه. 

یک مرد میانسال که از صبح در صف خمیر دندان ایستاده بود، پس از اعلام پایان ذخیره انبار فروشگاه سپه خیابان رودکی، پس از دعوا با فروشنده‌ها اسلحه کشیده و به سمت آنها شلیک کرده. دو زن و یک مرد کشته شده‌اند. 

فرح پهلوی، شهبانو و پدر رضا پهلوی رییس ح.ا دیشب درگذشت. نیم تای پایین روزنامه‌ها امروز پر از تسلیت از طرف مقامات است. ناظران میگویند با توجه به اختلاف فراینده میان رییس کل دادگستری حسن شریعتمداری و رییس ح.ا این درگذشت روابط دوطرف را بدتر خواهد کرد. 

مریم رجوی، رهبر مجاهدین خلق که استانهای گیلان و اردبیل را تحت اختیار دارد پیام تسلیتش را برای درگذشت فرح دیبا به جای پسرش به حسن شریعتمداری داده و شگفتی ناظران را برانگیخته. 

آگهی تسلیت جمعی از شاگردان مرحوم مصباح یزدی به حسن شریعتمداری که در روزنامه‌ی کیهان چاپ شده توجه‌ها را جلب کرده. گمانه‌زنی درباره اسامی احتمالی بالا گرفته. 

چند بمب‌ صوتی پایتخت ریاض را لرزاند. العربیه گفته احتمالا کار نیروی «ابومسلم خراسانی» مستقر در‌ مشهد است. قاسم سلیمانی فرمانده این نیرو ظاهرا در‌ پیامی به رضا پهلوی رییس ح.ا خبر ‌را تکذیب کرده. 

مدتی است مذاکراتی بین ح.ا و قاسم سلیمانی در‌جریان است. سلیمانی خلع سلاح نیروهایش را منوط به منع شرکت مجاهدین خلق در انتخابات و تلاش ح.ا برای آزاد کردن گیلان و اردبیل کرده. او و رضا پهلوی بر سر یکپارچگی ایران اشتراک نظر دارند. 

شایع است که علم‌الهدی با مذاکرات مخالف است و بدنبال جدایی کل خراسان از ایران است. گفته می‌شود حسن شریعتمداری و آمریکا نیز با استقلال خراسان مخالفتی ندارد. 

علم‌الهدی امام جمعه مشهد است و تمام مراکز حساس اداری و مالی و امنیتی مشهد را کنترل میکند. او هفته پیش در نماز جمعه از لزوم تاسیس کشوری براساس تعریف مرحوم مصباح یزدی از حکومت اسلامی سخن گفت و تلویحا با مذاکرات جاری میان سلیمانی و پهلوی مخالفت کرد. 

رضا پهلوی رییس ح.ا سفیر آمریکا را احضار کرده و بشدت برای بی‌عملی نیروهای آمریکایی اعتراض کرده. تام کاتن نماینده آمریکا به واشنگتن فراخوانده شده. صادرات نفت که به صدهزار بشکه در روز رسیده بود قطع شده. 

#منوتو مصاحبه‌ی اختصاصی با بن سلمان شاه عربستان کرده. او گفته اطلاع داشته که نیروهای «تحریر الطهران» به یک سایت مخفی موشکی دست یافته بودند و بیم آن میرفته که به ریاض و دوبی حمله موشکی کنند. 

بن سلمان درین مصاحبه به حسین دهباشی از #منوتو گفته که تنها پس از نابود کردن «تحریر الطهران» خوزستان را به نیروهای آمریکایی پس خواهد داد. 

قاسم سلیمانی در مصاحبه با تلویزیون خراسان گفته که هیچ سایت فعال موشکی در خوزستان وجود نداشته و بن سلمان دروغ می‌گوید. یک روزنامه‌ی کویتی از سفر ناگهانی مریم رجوی از اردبیل به ریاض خبر داده. ناظران نگران توافق او با سعودی برای گرفتن کنترل خوزستانند. 

رییس حکومت انتقالی، رضا پهلوی، دیشب درحال بازگشت به منزل مورد سوءقصد قرار گرفته. نوع عملیات (چسباندن بمب به شیشه در حال حرکت بدست موتور سوار) با عملیات ترور دانشمندان رژیم سابق بسیار شبیه است. هنوز گروهی مسوولیت آن را بعهده نگرفته. شورای ح.ا حسن شریعتمداری را جای پهلوی برگزیده.

«تحریرالطهران» مسوولیت ترور را بعهده گرفته. اما ناظران از نقش احتمالی مریم رجوی و حمایت حسن شریعتمداری برای حذف پهلوی می‌گویند. کیهان دیروز در خبر‌ ویژه از توطئه‌ی نیروهای ملی برای برکناری شریعتمداری نوشته بود. پهلوی مخالف شرکت مجاهدین در انتخابات و انحلال ارتش و سپاه بود.

حسن شریعتمداری، که صبح در جلسه اضطراری شورای حکوکت انتقالی به ریاست ح.ا رسید، با حضور در بیمارستان تجریش با چشمان گریان خبر قتل شاهزاده پهلوی را اعلام و سه روز عزای عمومی اعلام کرد.

خبر رسیده تمام اعضای کابینه استعفا کرده‌اند و چند نفر از آنان از کشور خارج یا در حال خروج بازداشت شده‌اند. همزمان، گاردین گزارش داده که دفتر پهلوی بلافاصله پس از ترور با حکم دادستان کل مورد تفتیش قرار گرفته و تمام کامپیوترهایش ضبط شده‌اند. سازگارا رییس ساواک شخصا حضور داشته.

چند روز پس از سفر دو روزه‌ی جان بولتون به تهران و ملاقات با حسن شریعتمداری، رییس تازه‌ی ح.ا، نیمه دیشب بمبی مهیب ساختمانی را در اطراف حرم رضوی ویران کرد. قاسم سلیمانی فرمانده لشگر ابومسلم و صد و چهل نفر از فرماندهان مقاومت کشته شدند.

از سرنوشت علم الهدی که در اوایل جلسه حضور داشته است خبری در دست نیست.

ساختمان مرکزی سازمان اسناد و کتابخانه‌ی ملی ‌ایران از ساعاتی پیش در آتش می‌سوزد. گزارشهایی از آتش سوزی در ساختمان ساواک و قرارگاه سابق سپاه تهران نیز رسیده است. کیهان نوشته رییس ح.ا وضعیت امنیت کشور را بحرانی خوانده و در تماسی با بولتون درخواست کمک کرده است.

رویترز گزارش داده که از صبح زود نیروهای ویژه آمریکا وارد مشهد شده‌اند و آن را از تسلط لشگر ابومسلم که چند روز پیش تمام فرماندهان ارشد در یک بمب‌گذاری کشته شدند درآورده‌اند. قرار است امشب شریعتمداری رییس ح.ا پیام تصویری درباره این پیروزی بدهد. هنوز خبری از علم‌الهدی نیست.

یک ماه پس از کشته شدن قاسم سلیمانی و دیگر فرماندهان لشگر ابومسلم، نیویورک پست امروز افشا کرده که علم‌الهدی (که دقایقی پیش از آن انفجار از ساختمان خارج شده و دیگر کسی او را ندیده بود) دیروز در هتلی در نیویورک پس از آزار جنسی خدمتکار هتل توسط پلیس دستگیر و پس از چند ساعت آزاد شده.

یک هفته مانده تا انتخابات، حسن شریعتمداری رییس حکومت انتقالی، آیت اله علم الهدی را به تولیت آستان قدس رضوی منصوب کرد. او در مصاحبه با #منوتو اعلام کرد که در شب انتخابات کنسرت بزرگ مسیح علینژاد را برای نخستین بار در ورزشگاه شهبانو فرح مشهد برگزار‌ خواهد کرد. 

مرگ اندوهبار وب

شبکه‌های اجتماعی دارند هایپرلینک و وب را از میان می‌برند. چرا کسی کاری نمی‌کند؟

حسین درخشان

هفت ماه پیش، در آشپزخانۀ آپارتمان قدیمیِ دهۀ چهلی که در یکی از محله‌های پرجنب‌وجوش مرکز تهران قرار دارد، پشت میزی کوچک نشستم و کاری کردم که پیش‌تر، هزاران بار کرده بودم: لب‌تاپم را باز کردم و وارد وبلاگ جدیدم شدم. در تمام شش سال گذشته، این اولین مطلبی بود که می‌نوشتم؛ چراکه تنها چند هفته پیش از آن، به‌طور غیرمنتظره از زندان آزاد شده بودم.


پس از آزادی، همه چیز جدید تازه به نظر می‌رسید: نسیم سرد پاییزی، صدای ترافیک روی پل روبه‌روی زندان و بوها و رنگ‌های شهری که بیشترِ سال‌های عمرم را در آن زندگی کرده بودم.

در اطرافم، تهرانی می‌دیدم بسیار متفاوت از آنچه قبلاً به آن عادت داشتم. مجتمع‌های مسکونیِ تازه‌ای که بی‌شرمانه مجلل بودند، جای خانه‌های کوچک و باصفایی را که قبلاً می‌شناختم، گرفته بودند. همه جا پر بود از جاده‌های جدید، بزرگ‌راه‌های تازه و لشگری از ماشین‌های شاسی‌بلند. بیلبوردهای عظیمی می‌دیدم که ساعت‌های ساخت سوئیس و تلویزیون‌های صفحه‌تختِ کره‌ای را تبلیغ می‌کردند. زنان با روسری و مانتوهای رنگارنگ و مردان با مو و ریش رنگ‌کرده در خیابان‌ها راه می‌رفتند. صدها کافه، با آهنگ‌های تازۀ غربی و کارکنان مؤنث، باز شده بود. این‌ها تغییراتی بود که به‌تدریج در مردم ایجاد شده بود. فقط زمانی متوجه این تغییرات می‌شوید که برای مدتی از زندگی عادی دور شده باشید.

دو هفته بعد، دوباره نوشتن را شروع کردم. بعضی از دوستان قبول کردند که به‌عنوان بخشی از مجلۀ علوم انسانی‌شان، وبلاگی راه‌اندازی کنم. آن را «کتابخوان» نامیدم.

شش سال دوری از زندگیِ عادی، زمان زیادی است؛ اما در دنیای اینترنت، یک دورۀ تاریخی کامل محسوب می‌شود. در اینترنت، عمل نوشتن چندان عوض نشده بود؛ اما خواندن یا دست‌کم، خوانده‌شدن، تغییر چشمگیری کرده بود. به من گفته بودند که در غیابم، نقش شبکه‌های اجتماعی چقدر حیاتی شده است. بنابراین نکته‌ای را می‌دانستم: اگر می‌خواستم مردم را برای دیدن نوشته‌هایم جذب کنم، مجبور بودم از رسانه‌های اجتماعی بهره بگیرم.

به‌این‌ترتیب، لینک یکی از مطالبم را در فیسبوک گذاشتم. ظاهراً فیسبوک اهمیت زیادی به مطالبم نمی‌داد. لینک مطلب من، آنجا شبیه به نوعی آگهیِ تبلیغاتی کوچک و ملال‌آور شد؛ بدون هیچ شرحی، هیچ تصویری و هیچ چیز دیگر. فقط سه تا لایک گرفت. سه تا! همین.

همان‌جا برایم روشن شد که اوضاع عوض شده است. من برای بازی در این میدان جدید مجهز نبودم. همۀ سرمایه و تلاشم سوخته و تمام شده بود. ویران شدم.

مستندی که بر اساس این مقاله ساخته شده را نگاه کنید. (۸ دقیقه)

به‌این‌ترتیب، لینک یکی از مطالبم را در فیسبوک گذاشتم. ظاهراً فیسبوک اهمیت زیادی به مطالبم نمی‌داد. لینک مطلب من، آنجا شبیه به نوعی آگهیِ تبلیغاتی کوچک و ملال‌آور شد؛ بدون هیچ شرحی، هیچ تصویری و هیچ چیز دیگر. فقط سه تا لایک گرفت. سه تا! همین.

همان‌جا برایم روشن شد که اوضاع عوض شده است. من برای بازی در این میدان جدید مجهز نبودم. همۀ سرمایه و تلاشم سوخته و تمام شده بود. ویران شدم.

همه چیز از حادثۀ یازدهم سپتامبر شروع شد. به دنبال توضیح و تفسیر ماجرا می‌گشتم که با وبلاگ‌ها آشنا شدم. وقتی که چند تا را خواندم، با خود فکر کردم: همین است. باید وبلاگی راه‌اندازی کنم.


وقتی که در سال ۲۰۰۸، زندانی شدم، وبلاگ‌ها مثل طلا و وبلاگ‌نویسان مثل ستارگان موسیقی راک بودند. در آن زمان و علی‌رغم اینکه دسترسی به وبلاگم در داخل ایران میسر نبود، روزانه حدود بیست‌هزار نفر مخاطب داشتم. به هر کس لینک می‌دادم، با افزایش فوری و درخورتوجهِ ترافیک مواجه می‌شد: می‌توانستم هر کس را می‌خواستم، تقویت یا تخریب کنم.

مردم نوشته‌هایم را به‌دقت می‌خواندند و نظرهای زیادی می‌گذاشتند؛ حتی بسیاری از کسانی هم که شدیداً مخالفم بودند، باز به وبلاگم می‌آمدند. وبلاگ‌های دیگر نیز دربارۀ نوشته‌هایم بحث می‌کردند و به آن‌ها ارجاع می‌دادند. حس پادشاه‌بودن به من دست می‌داد!

آن زمان کمی بیش از یک سال از تولد آیفون می‌گذشت؛ اما از گوشی‌های هوشمند عمدتاً برای برقراری تماس تلفنی و ارسال پیامک، ردوبدل‌کردن ایمیل و گشت‌وگذار در صفحات وب استفاده می‌شد. هیچ گونه اپلیکیشن واقعی وجود نداشت؛ مسلماًهمه چیز از حادثۀ یازدهم سپتامبر شروع شد. به دنبال توضیح و تفسیر ماجرا می‌گشتم که با وبلاگ‌ها آشنا شدم. وقتی که چند تا را خواندم، با خود فکر کردم: همین است. باید وبلاگی راه‌اندازی کنم.نه به آن صورتی که امروزه تصورش را داریم. نه «اینستاگرام» بود، نه «تلگرام»، نه «اسنپ‌چت» و نه «واتس‌اَپ». درعوض، صفحات وب وجود داشتند و روی وب، وبلاگ‌ها قرار داشتند؛ یعنی بهترین مکان برای دسترسی به نظرهای دیگران، خبر و تحلیل. وبلاگ‌ها زندگی من بودند.


همه چیز از حادثۀ یازدهم سپتامبر شروع شد. من در تورنتو بودم و پدرم تازه از تهران آمده بود تا دیداری تازه کند. داشتیم صبحانه می‌خوردیم که هواپیمای دوم به ساختمان مرکز تجارت جهانی خورد. مات و مبهوت شده بودم و به دنبال توضیح و تفسیر ماجرا می‌گشتم که با وبلاگ‌ها آشنا شدم. وقتی که چند تا را خواندم، با خود فکر کردم: همین است. باید وبلاگی راه‌اندازی و همه ایرانیان را به وبلاگ‌نویسی تشویق کنم. بنابراین با استفاده از برنامۀ نوت‌پد در ویندوز دست به آزمایش زدم. به‌زودی با استفاده از بستر نشر بلاگر، پیش از آنکه گوگل آن را بخرد، سر از نویسندگی در hoder.com درآوردم.

سپس در پنجم نوامبر ۲۰۰۱ راهنمایی گام‌به‌گام دربارۀ روش راه‌اندازی وبلاگ منتشر کردم. این کار، جرقۀ حرکتی را زد که بعدها انقلاب وبلاگ‌نویسی نامیده شد: به‌زودی صدها هزار ایرانی، ایران را به یکی از پنج کشور برتر از لحاظ تعداد وبلاگ تبدیل کردند و من از اینکه نقشی در جریانِ بی‌سابقۀ دمکراتیزه‌کردنِ نوشتن داشتم، به خود می‌بالیدم.

آن روزها فهرستی از تمام وبلاگ‌های فارسی زبان نگه می‌داشتم و برای مدتی اولین شخصی بودم که هر وبلاگ‌نویسِ تازه‌کار در ایران با او تماس می‌گرفت تا بتواند در این فهرست قرار گیرد. به همین دلیل بود که در حدود ۲۵ سالگی مرا «پدر وبلاگ‌نویسی‌» می‌خواندند. لقب بی‌ربطی بود؛ اما دست‌کم نشان می‌داد که چقدر این ماجرا برایم مهم بوده است.

هر روز صبح کامپیوترم را روشن می‌کردم و از آپارتمان کوچکم در مرکز تورنتو به وبلاگ‌های جدید رسیدگی می‌کردم و کمکشان می‌کردم تا دیده شوند و مخاطب جذب کنند. جمع متکثری بودند: از نویسندگان و روزنامه‌نگاران تبعیدی، یادداشت‌نویسان زن و کارشناسان فناوری گرفته تا سیاست‌مداران، روحانیون، رزمندگان سابق و روزنامه‌نگاران محلی. همواره افراد بیشتری را ترغیب می‌کردم. از مردان و زنان مذهبی و طرف‌دار جمهوری اسلامی که در داخل ایران زندگی می‌کردند و صدایشان در وبلاگستان غایب بود، دعوت می‌کردم به ما بپیوندند و شروع به نوشتن کنند.

گستردگیِ چیزی که آن روزها در دسترس بود، همۀ ما را متحیر می‌کرد. همین دسترسی به دیدگاه‌های گسترده برایم انگیزۀ بزرگی برای ترویج وبلاگ‌نویسی با آن همه جدیت بود. در اواخر سال ۲۰۰۰ ایران را به قصد تجربۀ زندگی در غرب ترک کرده بودم و می‌ترسیدم که از تحولات زیرپوستی کوچه و بازارِ کشورم عقب بیفتم؛ اما خواندن وبلاگ‌های ایرانی از قلب تورنتو، نزدیک‌ترین تجربه به تجربۀ نشستن در تاکسی در تهران و گوش‌دادن به گفت‌وگوهای جمعی بین رانندۀ پرحرف و مسافرانِ اتفاقی بود. می‌توانستم این امکان را آنجا هم داشته باشم.


در طول هشت ماه اوّلی که در انفرادی بودم، به داستان اصحاب کهف در قرآن خیلی فکر می‌کردم. در این داستان عده‌ای مسیحی که آزارشان داده‌اند، به غاری پناه می‌برند. آن‌ها و سگی که همراهشان بود، به خواب عمیقی فرو می‌روند. وقتی که بیدار می‌شوند، تصور می‌کنند چُرت کوتاهی زده‌اند؛ ولی در حقیقت سیصد سال گذشته است. طبق روایتی دیگر از این داستان، یکی از آن‌ها برای خرید غذا بیرون می‌رود. به این فکر می‌کنم که پس از گذشت سیصد سال چقدر باید گرسنه باشند. او درمی‌یابد که پولش دیگر منسوخ شده و به درد موزه می‌خورد. آن وقت است که می‌فهمد چه زمان درازی غایب بوده است.

شش سال پیش، هایپرلینک پول رایج من بود. هایپرلینک یا همان لینک که از ایدۀ هایپرتکست یا ابَرمتن نشئت می‌گیرد، نوعی تنوع و بی‌مرکزی پدید می‌آورْد که در دنیای واقعی وجود نداشت. هایپرلینک نمایانگر روح باز و به‌هم‌پیوستۀ شبکۀ جهانی وب بود. این افقی بود که در ذهن مخترع وب، تیم برنرز لی، جای داشت. هایپرلینک راهی بود برای رهایی از تمرکز، همۀ آن ارتباطات خطی و سلسله‌مراتب‌ها و نیز جایگزین‌کردن آن‌ها با چیزی توزیع‌یافته‌تر: سیستمی از نقطه‌ها و شبکه‌ها.

وبلاگ‌ها به روحِ این بی‌مرکزی، فرم و صورت دادند: آن‌ها پنجره‌ای رو به زندگی‌هایی بودند که به‌ندرت می‌شناختیم یا پل‌هاییتقریباً همۀ شبکه‌های اجتماعی، رفتاری شیئ‌گونه مثل عکس یا متن با لینک‌ها دارند؛ به‌جای‌اینکه آن‌ها را «رابطه» ای برای غنی‌ترکردن متن بدانند.بودندکه زندگی‌های مختلف را به یکدیگر وصل می‌کردند و از این راه تغییرشان می‌دادند. وبلاگ‌ها مثل کافه‌هایی بودند که مردم در آن‌ها دربارۀ هر موضوعی که به آن علاقه داشتند، بحث می‌کردند. آن‌ها مانند تاکسی‌های تهران بودند؛ اما در مقیاسی بزرگ‌تر.

تقریباً همۀ شبکه‌های اجتماعی، رفتاری شیئ‌گونه مثل عکس یا متن با لینک‌ها دارند؛ به‌جای‌اینکه آن‌ها را «رابطه» ای برای غنی‌ترکردن متن بدانند.

از زمانی که آزاد شده‌ام، فهمیده‌ام که هایپرلینک چقدر ارزش خود را از دست داده و حتی بی‌فایده شده است.

تقریباً همۀ شبکه‌های اجتماعی، رفتاری شیئ‌گونه مثل عکس یا متن با لینک‌ها دارند؛ به‌جای‌اینکه آن‌ها را «رابطه» ای برای غنی‌ترکردن متن بدانند. آن‌ها شما را تشویق می‌کنند به گذاشتن یک هایپرلینکِ واحد در معرض فرایند شبه‌دمکراتیکِ رأی‌دادن با لایک، مثبت یا قلب؛ ولی افزودن چندین لینک در یک متن، معمولاً مجاز نیست. هایپرلینک‌ها ابژه‌وار، ایزوله و ناتوان شده‌اند.

درعین‌حال، شبکه‌های اجتماعی، احترام بیشتری برای متن و تصاویر بومی قائل‌اند تا مواردی که در خارج از صفحاتشان قرار دارد. متن و تصاویر بومی، چیزهایی هستند که مستقیماً روی خود آن شبکه‌ها گذاشته می‌شوند. دوست عکاسی به من توضیح داد که چگونه عکس‌هایی را که مستقیماً در فیسبوک آپلود می‌کند، تعداد لایکِ بسیار زیادی دریافت می‌کند، و این بدان معنی است که این عکس‌ها در نیوزفید دیگران بیشتر ظاهر می‌شود. ازطرف‌دیگر، اگر لینکی را به همان عکس در جایی خارج از فیسبوک بگذارد؛ مثلاً در وبلاگ گردوخاک‌گرفته‌اش، عکس‌هایش خیلی کمتر دیده می‌شود و بنابراین لایک‌های به‌مراتب کمتری می‌گیرد. این چرخه، مدام خود را تقویت می‌کند.

رفتار برخی شبکه‌ها مانند توییتر با هایپرلینک‌ها کمی بهتر است. برخی دیگر مثل شبکه‌های اجتماعیِ بی‌اعتماد به نفسْ رفتارِ پارانوییدتری دارند. اینستاگرام که در مالکیت فیسبوک است، به کاربرانش به‌هیچ‌وجه اجازۀ ترک محیطش را نمی‌دهد. می‌توانید یک آدرسِ وب در کنار عکس خود بگذارید؛ اما کلیک‌کردن روی این آدرس، شما را به جایی نخواهد برد. افرادِ بسیار زیادی کارِ روزمرۀ خود را با اینترنت از همین بن‌بست‌های شبکه اجتماعی آغاز می‌کنند و همان‌جا نیز آن را پایان می‌دهند. خیلی‌ها حتی متوجه نیستند که وقتی یک عکس اینستاگرامی را لایک می‌کنند یا دربارۀ ویدئوی دوستی در فیسبوک نظر می‌گذارند، در حال استفاده از زیرساخت اینترنت هستند. فکر می‌کنند که فقط با یک برنامک ساده سروکار دارند. ۵۸ درصد مردم هند و ۵۵ درصد مردم برزیل فکر می‌کنند فیس‌بوک همان اینترنت است.

اما هایپرلینک‌ها نه‌تنها اسکلت وب را تشکیل می‌دهند؛ بلکه چشمانِ آن نیز هستند که مسیری است به روح وب. یک صفحۀ وبِ کور، یعنی صفحۀ بدون هایپرلینک، نمی‌تواند به صفحۀ وب دیگری نگاه کند یا چشم بدوزد. این مسئله برای مناسبات قدرت در دنیای وب، پیامدهایی جدی دارد.

شاید یک پاراگراف هوشمندانه که شخصی عادی آن را نوشته است، از جریان استریم کنار گذاشته شود؛ درحالی‌که پرتوپلاهای احمقانۀ یک سلبریتی حضور و توجهی فوری در اینترنت کسب می‌کند.

تقریباً همۀ نظریه‌پردازان، چشم‌دوختن را در رابطه با قدرت و عمدتاً در معنای منفی بررسی می‌کنند: چشم‌دوزنده شخصِ پیشِ روی خود را برهنه و به شیئی بی‌قدرت تبدیل می‌کند که از هوش یا عاملیت، عاری است؛ اما در دنیای صفحات وب، چشم‌دوختن، کارکرد متفاوتی دارد: قدرت‌بخشی. وقتی یک وب‌سایت قدرتمند، مثل گوگل یا فیسبوک به صفحۀ وب دیگری چشم می‌دوزد یا به آن لینک می‌دهد، با این کار صرفاً به آن وصل نمی‌شود؛ بلکه به آن هستی و حیات می‌بخشد. به‌بیان استعاری، صفحۀ شما بدون این نگاهِ قدرت‌بخش، نفس نخواهد کشید. مهم نیست که در یک صفحه چند لینک گذاشته باشید. تا وقتی که کسی به آن نگاه نکند، صفحۀ شما عملاً هم مرده خواهد بود و هم کور و بنابراین از انتقال قدرت به صفحۀ وب خارجی عاجز است.

از طرف دیگر، قدرتمندترین صفحات وب، آن‌هایی هستند که چشمان زیادی به آن‌ها دوخته شده است. درست مثل ستارگان مشهوری که از میلیون‌ها چشم انسانی که در هر زمان به آن‌ها دوخته می‌شود، نوعی قدرت می‌گیرند، صفحات وب نیز می‌توانند قدرتشان را از طریق هایپرلینک‌ها دریافت و توزیع کنند.

اما برنامک‌هایی مثل اینستاگرام، کاملاً یا تقریباً کورند. نگاهشان به جایی غیر از داخل دوخته نمی‌شود، تمایلی به انتقال هیچ‌یک از قدرت‌های وسیعشان به دیگران ندارند و این کارِ صفحات دیگر را شاید یک پاراگراف هوشمندانه که شخصی عادی آن را نوشته است، از جریان استریم کنار گذاشته شود؛ درحالی‌که پرتوپلاهای احمقانۀ یک سلبریتی حضور و توجهی فوری در اینترنت کسب می‌کند.به سمت مرگی بی‌صدا می‌کشاند. نتیجه این می‌شود که صفحات وبی که خارج از رسانه‌های اجتماعی‌اند، در حال مرگ‌اند.


پیش از آنکه گرفتار شوم، یادم هست که روند محدودشدنِ قدرت هایپرلینک‌ها آغاز شده بود. بزرگ‌ترین دشمن هایپرلینک، فلسفه‌ای بود که دو ارزش غالب و بیش‌ازحدمهم‌شده در دوران ما را با هم داشت: تازگی و محبوبیت. این دو در استیلای سلبریتی‌های جوان در دنیای واقعی خود را نشان می‌دهند. این فلسفه در پدیدۀ استریم خلاصه می‌شود.

استریم اکنون روش غالبِ مردم برای دریافت اطلاعاتِ موجود در صفحات وب است. کاربرانِ اندکی صفحات وبِ اختصاصی را به‌طور مستقیم چک می‌کنند. آن‌ها به‌جای این کار، از جریان بی‌پایان اطلاعاتی تغذیه می‌کنند که الگوریتم‌های پیچیده و مخفی برایشان انتخاب می‌کنند.

استریم یعنی لازم نیست دیگر صفحات وب زیادی باز کنید. نیازی به تب‌های متعدد در مرورگرتان ندارید. حتی دیگر به مرورگر وب نیاز ندارید. فقط برنامۀ توییتر یا فیسبوک را روی گوشی هوشمندتان باز می‌کنید و مشغول می‌شوید. حالا به‌جای اینکه شما به سمت اطلاعات بروید، اطلاعات نزد شما می‌آید. الگوریتم‌های کامپیوتری همه‌چیز را برای شما دست‌چین کرده‌اند. این الگوریتم‌ها بر اساس آنچه شما یا دوستانتان قبلاً خوانده یا دیده‌اید، چیزی را که ممکن است بخواهید ببینید، پیش‌بینی می‌کنند. اینکه برای پیدا کردن مطالب جالب در انبوهی از صفحات وب وقت تلف نکنیم، عالی به نظر می‌رسد.

اما آیا در این میان چیزی از دست می‌دهیم؟ در عوضِ این کارایی چه چیزی می‌دهیم؟

در بسیاری از برنامک‌ها رأی‌هایی که به صورت لایک، مثبت، ستاره و قلب می‌دهیم، در واقع، بیشتر به آواتارهای بامزه و شهرت مربوط می‌شود تا به متن مطلبی که گذاشته شده است. شاید یک پاراگراف هوشمندانه که شخصی عادی آن را نوشته است، از جریان استریم کنار گذاشته شود؛ درحالی‌که پرت‌وپلاهای احمقانۀ یک سلبریتی حضور و توجهی فوری در اینترنت کسب می‌کند.

الگوریتم‌های فعال در پسِ استریم نه‌تنها «تازگی» و «محبوبیت» را معادلِ «اهمیت» می‌گیرند؛ بلکه بیشتر تمایل دارند آنچه را قبلاً دوست داشته یا لایک زده‌ایم، به ما نشان دهند. این سرویس‌ها رفتار ما را به‌دقت زیر نظر می‌گیرند و با ظرافت، نیوزفید ما را با مطالب، عکس‌ها و ویدئوهایی می‌آرایند که فکر می‌کنند به احتمال زیاد بخواهیم ببینیم.

محبوبیت به‌خودی‌خود بد نیست؛ اما مخاطراتی نیز دارد. در یک اقتصادِ مبتنی بر بازار آزاد، کالاهای با کیفیتِ کم و قیمت بد، محکوم به شکست‌اند. هیچ کس از تعطیلیِ کافه‌ای ساکت در بروکلین با قهوۀ بی‌کیفیت و خدمتکارانی بدرفتار، ناراحت نمی‌شود. ولی ایده‌ها و نظرات با خدمات یا کالاهای مادی یکسان نیستند. ایده‌ها هرچقدر هم نامحبوب یا حتی بد باشند، از بین نخواهند رفت. تاریخ ثابت کرده که اکثر ایده‌های بزرگ و بسیاری از ایده‌های بد برای مدتی طولانی کاملاً نامحبوب بوده‌اند و وضعیت حاشیه‌ای آن‌ها به تقویتشان انجامیده است. دیدگاه‌های اقلیتی وقتی که امکان بیان پیدا نکنند و به رسمیت شناخته نشوند، افراطی می‌شوند.

دنیا هم برای دولت‌ها و هم برای شرکت‌های بزرگ، کاملاً پیش‌بینی‌پذیر خواهد بود و پیش‌بینی‌پذیری یعنی کنترل.


امروزه استریم شکل غالبِ سازماندهی اطلاعات در رسانه‌های دیجیتال است. استریم در هر شبکۀ اجتماعی و برنامۀ موبایل وجود دارد. از زمانی که آزادی‌ام را به دست آوردم، هر جا که می‌روم پدیدۀ استریم را می‌بینم. گمان می‌کنم به‌زودی شاهد روزی خواهیم بود که سایت‌های خبری، کل محتوای خود را بر اساس همین اصول سازماندهی خواهند کرد. امروزه استیلای استریم نه‌تنها باعث شده تا بخش‌های عظیمی از اینترنت، اهمیت چندانی به کیفیت ندهند؛ بلکه موجبِ خیانتی عمیق به تنوعی است که درافقِ شبکۀ جهانی وب طراحی شده بود.


تردیدی ندارم که امروزه تنوع موضوعات و نظراتِ آنلاین، کمتر از گذشته است. شبکه‌های اجتماعی امروزی، ایده‌های جدید، متفاوت و چالش‌برانگیز را سرکوب می‌کنند؛ چون استراتژی‌های رتبه‌بندی‌شان اولویت را به چیزهایی می‌دهد که مشهورند و به آن عادت کرده‌ایم. جای تعجب ندارد که شرکت اپل برای برنامک‌های خبری خود، ویراستارهای انسانی استخدام می‌کند. اما تنوع به روش‌هایی دیگر و برای اهدافی دیگر نیز کاهش می‌یابد.

بخشی از آن بصری است. تمام پست‌های من در توییتر و فیسبوک، به چیزی مثل وبلاگی شخصیامروزه تنوع موضوعات و نظراتِ آنلاین، کمتر از گذشته است.شباهت دارند: در یک صفحۀ مشخص، به ترتیب زمانیِ وارونه، مرتب می‌شوند و هر مطلب، آدرس‌ِ وب مستقیم و منحصر به فرد دارد. بله، این درست است؛ اما کنترل چندانی بر ظاهر صفحه‌ام ندارم و نمی‌توانم آن را زیاد شخصی کنم. صفحۀ من باید از ظاهری یکدست پیروی کند که طراحان شبکۀ اجتماعی برایم تعیین می‌کنند.

متمرکزسازیِ اطلاعات نیز نگرانم می‌کند؛ چراکه احتمال نابودشدنِ همیشگی مطالب را زیاد می‌کند. پس از دستگیری‌ام، سرویس میزبانم حسابم را مسدود کرد؛ چون نمی‌توانستم هزینۀ ماهانۀ آن را پرداخت کنم. ولی حداقل از تمام پست‌هایم در یکی از پایگاه‌های داده روی وب‌سرورِ خودم، نسخۀ پشتیبان تهیه کرده بودم. قبلاً بسیاری از ابزارهای وبلاگ‌نویسی به شما امکان می‌دادند تا پست‌ها و آرشیو خود را به فضای وبِ خودتان منتقل کنید؛ ولی بیشترِ سرویس‌های کنونی چنین اجازه‌ای نمی‌دهند. حتی اگر این کار را نمی‌کردم، سایت آرشیو اینترنت، می‌توانست نسخه‌ای از این اطلاعات را نگه‌داری کند. اما اگر به هر علتی، حسابم در فیسبوک یا توییتر بسته شود چه؟ شاید خود این سرویس‌ها به‌این‌زودی‌ها از بین نروند؛ ولی دور از تصور نیست که روزی خیلی از سرویس‌های امریکایی، حساب ایرانیان را در نتیجۀ تحریم‌های اقتصادی، مسدود کنند. اگر چنین اتفاقی بیفتد، می‌توانم پست‌هایم را از بعضی از این سرویس‌ها دانلود کنم؟ فرض کنیم که بتوان نسخۀ پشتیبان را به سرویسِ دیگری انتقال داد؛ اما آدرس وب منحصربه‌فردی که برای پروفایلِ شبکۀ اجتماعی‌ام داشتم چه می‌شود؟ آیا پس از آنکه به تصرف شخصی دیگر درآمد، قادر خواهم بود آن را پس بگیرم؟ نام‌های دامنه نیز دست‌به‌دست می‌شود؛ ولی مدیریت فرایند کار، آسان‌تر و روشن‌تر است؛ به‌ویژه اینکه رابطه‌ای مالی بین شما و فروشندۀ دامنه وجود دارد که باعث می‌شود کمتر در معرض تصمیمات ناگهانی و غیرشفاف قرار گیرد.

اما هولناک‌ترین پیامد تمرکزِ اطلاعات در عصر شبکه‌های اجتماعی، چیز دیگری است: این تمرکز اطلاعات، همۀ ما را در رابطه‌مان با دولت‌ها و شرکت‌های بزرگ، بسیار ضعیف و کم‌توان می‌کند.

روزبه‌روز پایِش و مراقبت بیشتری روی زندگی متمدن اعمال می‌شود و اوضاع با گذشت زمان بدتر هم می‌شود. شاید تنها راه دورماندن از دستگاه وسیع پایش، این است که به غاری برویم و بخوابیم؛ هرچند بعید است بتوانیم سیصد سال آنجا بمانیم!

تحت‌نظربودن، چیزی است که همۀ ما در نهایت مجبوریم به آن عادت کرده و با آن زندگی کنیم و این نکته متأسفانه ربطی هم به کشور محل سکونتمان ندارد. جالب این است که کشورهایی که با مدیران فیسبوک و توییتر تعامل می‌کنند، دربارۀ شهروندانشان اطلاعات بیشتری دارند تا کشورهایی مثل ایران که دولت در آن کنترل بیشتری روی اینترنت اعمال می‌کند؛ اما دسترسی قانونی به برخی رسانه‌های اجتماعی مسدود است.

بااین‌حال، هولناک‌تر از تحت‌نظربودنِ صرف، ‌ کنترل‌شدن است. وقتی فیسبوک می‌تواند فقط با صدوپنجاه لایک ما را بهتر از پدر و مادرمان یا با سیصد لایک بهتر از همسرمان بشناسد، آن گاه دنیا هم برای دولت‌ها و هم برای شرکت‌های بزرگ، کاملاً پیش‌بینی‌پذیر خواهد بود و پیش‌بینی‌پذیری یعنی کنترل.


ایرانیانِ طبقۀ متوسط، مثل بیشتر مردم دنیا شیفتۀ مُدهای جدیدند. کاربرد یا کیفیت، معمولاً در مقایسه با مد روز بودن کمتر اهمیت دارد. وبلاگ‌نویسی در اوایل دهۀ ۲۰۰۰ شما را امروزی و شیک نشان می‌داد، سپس در حدود سال ۲۰۰۸ فیسبوک و بعد از آن توییتر مد روز شد. از سال ۲۰۱۴ اینستاگرم به میدان آمده است و کسی نمی‌داند که پدیدۀ بعدی چیست. اما هر چه دربارۀ این تحولات بیشتر فکر می‌کنم، بیشتر به این نکته پی می‌برم که ممکن است اصلاً همۀ نگرانی‌هایم به بیراهه کشیده شده باشند. شاید دربارۀ چیزهایی که نباید نگراندر گذشته، دنیای وب بسیار نیرومند و جدی بود؛ ولی امروزه بیشتر شبیه سرگرمی است.شده‌ام. شاید چیزی که باید نگرانش باشم، مرگِ هایپرلینک یا تمرکزگرایی نباشد.

شاید خودِ متن، در حال ازبین‌رفتن است. اولین بازدیدکنندگانِ وب، وقت خود را صرف خواندن مجله‌های آنلاین می‌کردند. بعد از آن بود که وبلاگ‌ها آمدند، سپس فیسبوک و سرآخر توییتر. حالا اکثر مردم وقت خود را صرفِ اینستاگرام و تلگرام و ویدئوهای فیسبوک می‌کنند. روزبه‌روز در شبکه‌های اجتماعی، متون کمتر و کمتری برای خواندن و ویدئوها و عکس‌های بیشتری برای دیدن گذاشته می‌شوند. آیا شاهد افول خواندن در وب به نفع دیدن و شنیدن هستیم؟

آیا این گرایش از عادت‌های متغیرِ فرهنگیِ مردم ناشی می‌شود یا اینکه مردم از قواعد تازۀ شبکه‌های اجتماعی پیروی می‌کنند؟ نمی‌دانم. پژوهشگران باید به این سؤال پاسخ دهند. اما احساس می‌کنم این گرایش، جنگ‌های فرهنگی قدیمی را دوباره زنده می‌کند. دنیای وب، کار خود را با تقلید از کتاب آغاز کرد و برای سالیان متمادی محتوای غالبش متن بود و هایپرتکست. موتورهای جست‌وجو ارزش زیادی به این چیزها می‌دادند و برخی شرکت‌ها و بعضی مونوپولی‌ها مانند گوگل به‌طور کامل بر پایۀ متن و هایپرتکست ساخته شدند. ولی به نظر می‌رسد با رشد اسکنر، عکاسی دیجیتال و دوربین ویدئویی اوضاع در حال تغییر است. ابزارهای جست‌وجو به بهره‌گیری از الگوریتم‌های پیشرفتۀ تشخیص عکس روی آورده‌اند و درآمد تبلیغات نیز در حال سرازیرشدن به آنجا است.

اما استریم، برنامک‌های موبایل و تصاویر متحرک: همۀ این‌ها حاکی‌اند از تغییر رویکرد از مفهومی به نام «اینترنت‌کتاب» به‌سمت «اینترنت‌تلویزیون». به نظر می‌رسد از شیوۀ ارتباط غیرخطی، یعنی گره‌ها، شبکه‌ها و لینک‌ها به‌سمت شیوۀ خطیِ همراه با تمرکز و سلسله‌مراتب رفته‌ایم.

وقتی که وب اختراع شد، قرار نبود به نوعی تلویزیون تبدیل شود؛ اما حالا خواه‌ناخواه به‌سرعت دارد به تلویزیون شباهت پیدا می‌کند: ابزاری خطی، منفعل، برنامه‌ریزی‌شده و درون‌نگر.

وقتی وارد فیسبوک می‌شوم، تلویزیون شخصی‌ام روشن می‌شود. تنها کاری که باید بکنم، این است که صفحه را اسکرول کنم: عکس‌های جدیدِ پروفایلِ دوستان، نظرات کوتاه دربارۀ مسائل روز، لینک‌هایی به مطالب تازۀ مطبوعات با شرح‌هایی کوتاه، آگهی و البته ویدئوهایی که به‌صورت خودکار پخش می‌شوند. گهگاهی روی دکمۀ لایک یا بازنشرکلیک می‌کنم، نظر دیگران را می‌خوانم یا خودم نظر می‌گذارم یا مقاله‌ای را باز می‌کنم. اما داخل فیسبوک می‌مانم و فیسبوک همچنان آنچه را که ممکن است بپسندم، برایم پخش می‌کند. این آن وبی نیست که وقتی به زندان رفتم، می‌شناختم. این آیندۀ وب نیست. این تلویزیون است.

گاهی فکر می‌کنم شاید چون سنم بالاتر رفته است، سخت‌گیر شده‌ام. شاید همۀ این‌ها تکامل طبیعی نوعی فناوری است؛ اما نمی‌توانم چشمانم را روی چیزی که رخ می‌دهد، ببندم: ازدست‌رفتنِ تنوع و نیروی روشنفکرانه و زوال پتانسیل‌های بزرگی که می‌توانستند برای دوران آشفتۀ ما داشته باشد. در گذشته، دنیای وب بسیار نیرومند و جدی بود؛ ولی امروزه بیشتر شبیه سرگرمی است. به‌طوری‌که برخی از این شبکه‌های اجتماعی، مثلاً اینستاگرام، در ایران اساساً مسدود نیستند.

دل‌تنگم برای زمانی که مردم وقت می‌گذاشتند تا خود را در معرض نظرات مختلف قرار دهند و به خود زحمت می‌دادند تا متن‌های بیش از یک پاراگراف یا ۱۴۰ کاراکتر را بخوانند. دلم تنگ شده است برای روزهایی که می‌توانستم مطلبی در وبلاگ خودم بنویسم و روی دامنۀ خودم منتشر کنم، بی‌آنکه برای تبلیغ نوشته‌ام در شبکه‌های اجتماعیِ مختلف به همان اندازه وقت صرف کنم. دل‌تنگ زمانی هستم که هیچ‌کس اهمیتی به لایک‌ها و بازنشرها نمی‌داد.

این آن وبی است که از پیش از گرفتاری به یاد دارم. وبی که باید نجاتش دهیم.


این مقاله ترجمه‌ای است از The Web We Have to Save که در سال ۲۰۱۵ مجله‌ی «متر» منتشر شد.

چگونه باید با ترامپ روبرو شد

حسین درخشان*

همه دنیا گیج شده‌اند که با ترامپ چه باید کرد. واقعیت این است که او نه سیاستمدار است و نه تاجر. ترامپ یک کالای تلویزیونی است که در گفتمان تلویزیون (یا بقول نیل پستمن گفتمان «سرگرمی») عمل میکند؛ او از راه تلویزیون برنده‌ی انتخابات در تلویزیون‌زده‌ترین کشور دنیا شد و حالا هم از راه تلویزیون (و حساب توییتری که با تلویزیون پژواک می‌یابد) اعمال حاکمیت می‌کند، تا جایی که کارشناسان آمریکایی به شوخی می‌گویند بهترین راه تاثیر گذاری بر او از راه تلویزیون، بخصوص برنامه‌ی صبحگاهی شبکه‌ی کابلی فاکس نیوز است.

او و حامیانش در دنیایی موازی، مانند فیلم ماتریکس، زندگی و فکر می‌کنند که واقعیت‌هایی متفاوت بر آن حاکم است. در این سپهر موازی زمین در خطر نیست، نژاد سفید در حال انقراض است، اوباما نماینده‌ی شیطان و خاین به آمریکا است، روسیه و پوتین دوستان آمریکایند، فلسطین وجود خارجی ندارد، و مسلمانها تروریست‌اند-مگر آنکه از آمریکا میلیاردها دلار موشک و جت جنگی بخرند.

دنیای ترامپ دنیای «تظاهر» و «ابرواقعیت» است؛ برای همین هم تلویزیون (و ویدیو)، که رسانه‌ی مرکزی دوران پسامدرن است، همه چیز اوست.

در دنیای موازی ترامپ، پولهای آزاد شده‌ی ایران بذل و بخشش اوباما از جیب مردم آمریکا بوده، توافق اتمی با ایران آن را به ساخت سلاح هسته‌ای نزدیک‌تر کرده، تحریمها علیه ایران تنها به طبقه‌ی حاکم آن لطمه زده و ایران را ظرف چند ماه به کشوری متفاوت بدل کرده، و از همه مهمتر اینکه ترامپ آماده‌ی «مذاکره‌ی بدون پیش‌شرط» با ایران و حامی «صلح جهانی» است و حاکمان ایران‌اند که از مذاکره و صلح گریزانند.

در داخل آمریکا هرکس با ترامپ مثل یک سیاستمدار یا تاجر عادی تعامل کرده به او باخته است. چرا که او در زمینی بازی می‌کند که هیچکس قواعد آن را به خوبی بلد نیست. دسته بندی گی دبور، نظریه‌پرداز مشهور دهه‌ی شصت فرانسه، از سه مرحله‌ی تاریخی تمدن انسانی به فهم ترامپ کمک می‌کند. با الهام از دبور (و البته دیگرانی چون بنجامین و بودریار و پرس) می‌توان گفت که در دنیای پیشامدرن «بودن»ها اهمیت داشتند: قوی بودن، دانا بودن، جوان بودن، برحق بودن، کارا بودن وغیره. پس از آن در دوران سرمایه‌سالاری مدرن «داشتن» ابزارهای بودن مهم شدند: داشتن سرمایه و خانه و زمین و جواهر، داشتن مدرک تحصیلی، داشتن سلاح اتمی، داشتن لوازم زیبایی و جوانی، وغیره. اما در دوران سرمایه‌سالاری متاخر یا پسامدرن «تظاهر» است که مهم است: تظاهر به سواد، تظاهر به دانایی، تظاهر به جوانی، تظاهر به قدرت، تظاهر به کارایی و غیره که شاید مفهوم «برند» آن را از هم بهتر توضیح دهد.

دنیای ترامپ دنیای «تظاهر» و «ابرواقعیت» است؛ برای همین هم تلویزیون (و ویدیو)، که رسانه‌ی مرکزی دوران پسامدرن است، همه چیز اوست.

بدون فهم این نکته نمی‌توان جلوی ترامپ ایستاد. با او نمی‌توان با «بودن»ها و «داشتن»ها مقابله کرد، چون او با «تظاهر»هایش همه‌ی آنان را می‌سوزاند.

صریح و ملموس برای این روزها بگویم: «تظاهر» ترامپ به صلح‌طلبی و تمایل به معامله با ایران را نباید با آموزش مبانی مذاکره یا یادآوری بدعهدی او (دنیای واقعیت) پاسخ داد. این‌گونه، اوست که برنده می‌شود. اگرتصمیم کنونی نظام مذاکره نکردن است، باید با «تظاهر»ی به مذاکره که برای او پذیرفتنی نیست پاسخش را داد تا ما را حامی تعامل و صلح و او را گریزان نشان دهد. من اگر جای مقامات ایران بودم در یک توییت ترامپ را در سالروز کودتای ۲۸ مرداد به تهران دعوت می‌کردم تا در ساختمانی در خیابان فلسطین با او بنشینم و تمام مسایل فیمابین از سال ۱۳۳۲ را تا کنون حل و فصل کنیم.

* پژوهشگر میهمان و تحلیل‌گر رسانه در دانشگاه هاروارد

منبع: روزنامه‌ی شرق، ۱۸ مرداد ۱۳۹۷

نامه‌ای به برادرم، درباره‌ی آزادی

شهاب اسفندیاری عزیزم، برادر و رفیق روزهای سخت،

سلامم را بپذیر. شنیده‌ام که از زمان انتخابات و حمایتم از حسن روحانی از جانب برخی دوستان حزب‌الهی که زمانی حامیِ من بودند تحت فشاری. عجیب‌ نیست، چرا که بعضی از آنان گمان می‌بردند من پس از آزادی، مثل برخی سست‌عنصران پیشین، به خدمت گفتمان فاسد، سرکوب‌گر و آزادی‌ستیزی که کره شمالی را آرمانشهر و سعید امامی را قهرمان خود می‌داند در میایم.

این نامه را به تو می‌نویسم، چون تنها کسی بودی که از روزهای ترسناک اول بازداشت ‌تا شبهای ناامیدی آخر آن کابوس شش ساله‌ی در‌ زندان پایم ایستادی و خطر بازداشت و گرفتاری و بدنامی را بجان خریدی. خطابم به توست چون باسوادترین، منصف‌ترین، سالم‌ترین، دلسوزترین و شجاع‌ترین حزب‌الهی‌ای هستی که می‌شناسم.

من بابت زخم زبانهایی که بخاطرم می‌خوری عمیقا از تو و دیگر دوستانِ هنوز حامی عذر می‌خواهم. اما به عنوان یک باورمند به انقلاب اسلامی و بنیانگذارش از اینکه جلوی جریانِ آزادی‌ستیز و منحرف از اصول انقلاب اسلامی بایستم عذر نمی‌خواهم.

منظورم جریانی است که تنها نوک بیرون از آبِ آن را به نام «جبهه پایداری» در این سالها شناخته‌ایم؛ جریانی جبرگرا، انزواطلب، آزادی‌ستیز، ظاهرپرست، میلیتاریست، خشونت‌خواه، زن‌‌ستیز، ماکیاولیست، تمرکزگرا، ناسیونالیستِ نژادپرست، و فسادپرور. جریانی پیچیده که از دو دهه پیش به شکلی خزنده برای کنترل تمام مراکز مهم سیاست‌گذاری فرهنگی اقتصادی و سیاسی و امنیتی کشور خیز برداشت و موفق شد هشت سال به کمک عروسکی اجاره‌ای بنام احمدی‌نژاد (که نهایتا چموشی کرد و خود را ویران) انقلاب را از مسیر امام خارج و کشور را به آستانه سقوط بکشاند.

هرچند انتخابات ۹۲ و ۹۴ بخشی از نفوذ رسمی آنان را کاهش داد، اما این جریان فتنه‌گر نه تنها هنوز بخش عمده‌ی قدرت غیررسمی خود را نگه داشته، بلکه درکمین کوچک‌ترین فرصت برای جبران مافات نشسته و مترصد دست‌یابی به فتح الفتوحش (جانشینی آیت‌الله خامنه‌ای) است.

این جریان خود را شاگرد و وامدار آیت‌الله مصباح یزدی می‌داند، اما احتمالا این هم مانند ادعای پیروی‌اش از آیت الله خامنه‌ای دروغین است. فقط از نام این دو شخصیت استفاده می‌کند تا بتواند جوانان ساده دل و متدین را فریب دهد. البته آقای مصباح فرد محترم و باسوادیست، اما تفسیری که ایشان و شاگردانش از شکل و غایت جمهوری اسلامی دارد زمین تا آسمان با دیدگاه امام خمینی و شاگردان او متفاوت است. جمهوری اسلامی آقای مصباح چیزی نیست که مردم چهار دهه پیش به آن آری گفتند و در قانون اساسی متبلور شد. وارد این بحث نشویم. خودت می‌دانی چه می‌گویم و همان چندبار دفاعت از فرهادی و کیارسمتی و بنی‌اعتماد برای فهمیدن مواضعت برابر این جریان کافی است.

لابد از دوران فعالیت دانشجویی یادت هست که خطر این تفکر آزادی‌ستیز را برای انقلاب خمینی یک نفر از نزدیگترین شاگردان خمینی همه بهتر می‌فهمید: سید محمد خاتمی، مشاور و نویسنده پیامهای خمینی، در اوایل دهه هشتاد بارها هشدار داد که حذف آزادی از گفتمان جمهوری اسلامی منجر به سقوط خواهد شد. حالا پس از ۱۵ سال خطری که او در خشت خام می‌دید منِ کمترین و بسیاری مانند من در آینه می‌بینیم.

شهاب عزیز، باور کن آخرین فرصت بقای این انقلابِ هنوز بی‌مانند و نظامی مستقل که (با همه کاستی‌هایش) از آن برخاسته تنها یک چیز است: حرکت فوری و رادیکال به سمت «آزادی» که آن هم تنها به‌دست جوانهای انقلابی و اصول‌گرا مثل تو ممکن است. چرا؟

کسریِ آزادی نیروی انسانی تحصیلکرده و سالم و کارآمد این کشور را بطرزی ترسناک به بهانه‌های گوناگون فراری داده یا خانه‌نشین کرده است. درنتیجه چرخه‌ی بی‌پایانی از فساد و ناکارامدی شکل گرفته که پس از چهار دهه کشور را زمین‌گیر و درآستانه‌ی فروپاشی کامل داخلی قرار داده است. وضع در بیرون مرزها و از نظر صنایع دفاعی به نسبت خوب است، شاید چون حوزه‌‌هایی تخصصی و حساس‌اند که سیاست‌گذارانی کم‌تعداد دارند. اما جامعه‌ی ایران از درون در آستانه فروپاشی است.

تبعیض‌ها و نابرابری در حقوق و فرصتها امید به آینده را در مردم کشته و در انبوهی از جوانان به افسردگی یا بی‌هنجاری یا میل به مهاجرت منجر شده. ابتدا از سفرهای کوتاه به کشورهای همسایه برای تفریحات ابتدایی مثل‌ موسیقی و ساحل و ورزش و عروسی و غیره شروع شده و پس از کمی تحصیل به مهاجرت دایمی می‌انجامد. ایران به جامعه‌ای تکه‌پاره و توزیع شده در بیرون از خود تبدیل شده که تنها از بخشی کوچک از نیروی انسانی‌ای را که خود تولید کرده بهره می‌برد.

نارضایتی زنان و دختران جوان از انواع تبعیض و آزار فیزیکی و روانی و به انفجار نزدیک شده است. نابرابری طبقاتی ناشی از فساد و تحریم و ناکارآمدی به حد بحرانی رسیده است. اقلیت‌های حتا مشروع دینی یا مذهبی تحت فشارهای گوناگون سیاسی-اقتصادی در حال له شدن یا فرارند. مردم برای ادامه زندگی بطور سیستماتیک ناچار به ریا و تزویرند و به فرزندانشان از خردسالی دروغ‌گویی برای بقا را یاد می‌دهند. مهمترین کانال ارتباطی حاکمیت با جامعه، یعنی صداوسیما، به ورشکستگی مالی و مشروعیتی رسیده. و از همه خطرناک‌تر، آزادی بیان و عقیده برای نقد عمومیِ مسایل مهم، با مکانیزم‌هایی هوشمندتر از پیش (با شیوه‌هایی بیشتر از نوع هاکسلی تا اوررول)، بسیار محدود شده است. نتیجه‌ی این‌ها جامعه‌ای ترسیده، بی‌هنجار، ناامید، پراکنده، فرصت‌طلب، متظاهر، خسته، و غمزده است که هرکس بتواند رخت خود را از آن بیرون می‌کشد.

شاید بگویی چهل سال است مخالفان ازین حرفها می‌زنند. اما اوضاع در یک سال اخیر حاد‌تر از همیشه شده. امید به بهبود اقتصادی پس از ریاست ترامپ بر آمریکا کمرنگ شده است، چرا که سیاست‌های او هم روند سرمایه‌گذاری خارجی لازم را برای ایجاد شغل و افزایش رفاه کند کرده و هم، با تهدیدهایش به براندازی، گشایش در فضای سیاسی را دشوار. همزمان، هاشمی رفسنجانی که در دو دهه اخیر وزنه‌ای سنگین به سود جریان واقع‌بین و میانه‌رو در مدیریت کلان کشور بود و نقش اساسی در تعدیل کردن لابی‌های جریان آزادی‌ستیز نزد رهبری داشت درگذشته و رهبری را برابر این جریان فتنه‌گر تنها گذاشته است. از سوی دیگر، رژیم سعودی (هرچند خودش معلوم نیست چقدر دوام بیاورد)، اسراییل و حامیانشان در اروپا و آمریکا، به کمک گروه‌های مخالف تندرو، برنامه‌ای پرحجم را برای تحریک نارضایتی تمام اقلیت‌ها و گروه‌های ناراضی در ایران آغاز کرده‌ و منتظر جرقه‌ای از نوع خودسوزی دست‌فروش جوان تونسی‌اند تا کل ایران را به آتش بکشند. اینها به کنار، سن آیت‌الله خامنه‌ای دارد به هشتاد نزدیک می‌شود و هرچند عمر دست خداست، ولی انجام چنین مسوولیت سنگینی در این سن و سال آسان نیست.

در چنین وضعیتی، بخش عمده‌ای از حاکمیت متاسفانه و تحت تاثیر جریانِ آزادی‌ستیز، که طی دو دهه در تمام مراکز حساسِ سیاست‌‌ساز و سیاست‌گذار نظام نیز نفوذ کرده و بازگشت جریان میانه‌رو را تهدیدی برای موجودیت خود می‌بیند، فضای کشور را بجای بازتر کردن منقبض‌تر کرده است. رد صلاحیت‌های بی‌سابقه‌ی پس از انتخابات (ماجرای سپنتا نیکنام و مینو خالقی)، محدودیت‌های نوظهور برای زنان (از منع حضور‌ در ورزشگاه‌ها گرفته تا منع وزارت و…) و برای جوانان (سختگیری‌های مداوم درباره‌ی پوشش و تفریح) انگار برای شوراندن بدنه‌ی قشر متوسط علیه دولت کنونی و آینده‌ی جریان میانه‌رو طراحی شده‌اند.

خلاصه بگویم، ستیز با آزادی منجر به ورشکستگی انقلاب و نظام از نظر سرمایه‌ی انسانی شده و سیکلی معیوب از مشکلات و ناتوانی از حل آن را خلق کرده است. آزادی شعار اصلی انقلاب اسلامی بود. حتا استقلال هم در واقع نوعی از آزادی است، آزادی از دخالت خارجی. جمهوری اسلامی قرار بود از تمام کشورهای منطقه در شاخص‌های اجتماعی جلویمان بیندازد، نه اینکه در حد دستاوردهای پس از جنگ بایستیم و دو دهه درجا بزنیم و حتا از دیگران عقب بیفتیم. جمهوری اسلامی قرار بود مسلمان بودن را ممکن کند، نه ضروری.

با این وصف، طبیعتا تصادفی نیست که اداره‌ی کشور هنوز پس از چهار دهه بدست مدیران بازنشسته‌ی نسل دوم انقلاب است که همه هم تقریبا محصول کادرسازی شهید بهشتی در دهه شصت‌اند. (اینکه مثلا پس از ۴۰ سال هنوز کسی به کارآمدی و سلامت بیژن نامدار زنگنه‌ی هفتاد و چندساله نداریم یعنی هزاران هزار جوانِ مستعد بهتر از زنگنه شدن را رانده‌ایم تا همه دنیا خدمتشان را بخواهند، جز در ایران.)

شهاب عزیزم، بهتر‌از من می‌دانی که آدمِ تحصیل‌کرده و دنیادیده و شجاع و سالم و دلداده به انقلاب خمینی مثل تو می‌بایست هزاران هزار باشند، ولی انگشت‌شمارند. من یکی از آن هزاران بودم که به عشق خدمت به وطن بازگشتم و همین جریان آزادی‌ستیز ۱۹/۵ سال حکم حبس برایم از دادگاه گرفت. تو، به‌لطف خدا و یاری شاگردِ تنها مانده‌ی خمینی، مرا پس از شش سال از آن وضعیت گروتِسک نجات دادی. حالا نجات آینده کشور این انقلاب، و اینهمه خون و اشکی که نثار آن شده، نیز تنها بدست انگشت‌شمار جوانانی مانند تو که هنوز مورد اعتماد حاکمیت‌اند ممکن است.

فرصت زیادی نمانده، شاید تنها به درازای عمر معدود شاگردانِ باقی‌مانده‌ی خمینی. این نظام اگر درین مهلتِ کوتاه نتواند آزادی‌های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را به جایگاهی دست کم در حد ماههای نخستین انقلاب داشت برگرداند، سقوطش قطعی است و در آن صورت حسرت همه‌ی ما ابدی. چرا که فروپاشی این نظام، خوب یا بد، یعنی ویرانی و فروپاشیِ همه جانبه‌ی این ملت و تکه پاره‌شدن این سرزمین. کاش تو حداقل این خطر را ببینی و رانندگانِ این اتوبوسِ راهیِ دره را بیدار کنی، چون دیگران با توجیه‌های گوناگون تنها دارند رانندگان را به سقوط سریعتر تشویق می‌کنند.

برادر مسن‌تر ولی کوچکترت،
حسین درخشان

عکس از دیوید برنت

دربرابر طوفان تهمت

نزدیک ۱۵ سال است که عده‌ای با بی‌رحمی و بی‌هیچ مدرک یا حتا استدلال منطقی همه جا می‌گویند من عامل امنیتی جمهوری اسلامی‌ام. چه در سالهای قبل از زندان، چه در حین شش سال زندانم، و چه حالا که دو سال و اندی‌ست آزاد شده‌ام. این اتهام از فرط تکرار آنقدر عادی شده که حتا دیگر کسی هم شاهد و دلیلی برای آن نمی‌خواهد. «همه میگویند»، و این در یک جامعه تلویزیون‌زده سندی کافی برای هر ادعاست. من هیچ‌گاه نخواسته‌ام با مظلوم‌نمایی و تحریک احساسات و ننه‌من‌غریبم بازی مرسوم ایرانی از خودم دفاع کنم. نه این کار را بلدم، و نه به تاثیرش –شاید به اشتباه– اعتقاد دارم.

اما حالا که می‌بینم دقیقا پس از شکست پروژه تحریم انتخابات، تحریم‌خواهان چپ (کمونیست و رجویست) و راست (پهلویست و صهیونیست) شروع به ترور شخصیت و اسیدپاشی گروهی از فعالان ضدتحریم و جنگ و حامی روحانی کرده‌اند، درست نیست ساکت بمانم.

آنها عملا دو شبکه تلویزیونی ماهواره‌ای پربیننده و چند کانال پرقدرت تلگرام در اختیار دارند و به کمک آنها به هزاران حساب پرطرفدار در شبکه‌های اجتماعی رسیده‌اند—بگذریم از دسترسی و حمایتهایی که از موسسات تحریم‌‌خواه نزدیک به دشمنان ایران مانند FDD و UANI و UN Watch و شبکه سیاسی و رسانه‌ای آنان می‌گیرند. با این وجود، خطر همین کم‌شمار زن و مرد وطن‌دوستی را، که از جاهای مختلف دنیا بخاطر وجود دشمن مشترک (جنگ و تحریم) همدیگر را پیدا کرده‌اند، آنقدر زیاد می‌دانند که می‌خواهند با انگ‌های شکمی و بی‌پایه‌ آنان را بی‌اعتبار و منزوی کنند. آنهم با شیوه‌ای تماما سفسطه‌آمیز: مرا مامور امنیتی جمهوری اسلامی پیش‌فرض می‌گیرند و هرکس را که کوچکترین ارتباطی با من داشته عامل رژیم می‌خوانند.

اما بگذارید راحتتان کنم:

  • گروه تلگرامی‌ای که درباره آن شنیده‌اید گروه کوچکی بود متشکل از کسانی که از داخل و خارج از کشور و اغلب بدون شناخت از هم و تنها در جریان اعتراض به کمپین تحریم مسابقات جهانی شطرنج زنان در ایران با هم در شیکه‌های اجتماعی آشنا شده بودند.
  • همانطور که همگان در چند ماه اخیر متوجه شده‌اند، پروژه «آزادی یواشکی» که در ظاهر و در ابتدا اقدامی سمبولیک و حتا دوست‌داشتنی در نقد قانونِ نادرست و ناعادلانه‌ی حجاب اجباری بود، پس از اجرای برجام خیلی سریع به ابزاری برای جلوگیری از افزایش تعامل تجاری-سیاسی با ایران و گسترش توریسم تبدیل شده است و برای همین است که به آن «تحریم یواشکی» می‌گویم. (در انتخابات اخیر نیز به شکلی غیرمستقیم و «یواشکی» تحریم انتخابات را ترویج می‌کرد.)
  • هدف اصلی گروه حمایت کردن از توییت‌های هم‌راستای اعضا یا دیگران بود، اما گاه طبیعتا بحثهای دیگری هم (مثل تمام گروههای کاری، دوستانه یا خانوادگی) درباره مسایل گوناگون رخ می‌داد. مثلا درباره موضوع تحریم شطرنج، بخاطر حمایت همه‌جانبه‌ای که رسانه‌ها، افراد و گروههای نزدیک به اسراییل به سرعت از آن کردند بعضی از اعضای گروه احتمال دادند که شاید خود خانم پاکیدزه یا همسرش تابعیت اسراییلی نیز داشته باشند، بویژه که عکسی از او در شهر تل آویو در اینترنت هست. اما مدرکی در اثبات این فرضیه پیدا نشد و درنتیجه اساسا هیچ جا مطرح نشد. جدا از این، من و برخی دیگر از اعضای گروه، خانم پاکیدزه را با احترام و ادب کامل در تویتر به بازدید از ایران دعوت کردیم و دیگران را نیز به همین کار فراخواندیم.
  • من تا پیش از آن هیچیک از اعضای گروه را نمی‌شناختم و تماسی با آنان نداشتم. این گروه نیز پیش از آنکه به آن دعوت شوم از قبل وجود داشت. من آن را به‌راه نینداختم و حتا مدیر آن هم نبودم و در واقع فرقی جز از نظر سنی یا تجربه با بقیه نداشتم. واضح است که جمله «من بابای اینجام» یک شوخی و ارجاعی به مسن‌تر بودن من بود.
  • تصاویری که از گفتگوهای گروه پخش شده گزینشی و دستکاری شده است. حتا فهرست اعضای آن درست و دقیق نیست. بجز این افراد کسان دیگری هم بودند که در مدت کوتاه حیات گروه دعوت شدند یا کسانی از این فهرست که آن را ترک کرده بودند. بعضی از اسامی حتا هیچ فعالیتی نداشتند و صرفا عضو بودند.
  • گروه بدون وسواس و گزینش و تنها بر اساس پیشنهادهای اعضای اولیه گسترش یافت و نتیجه‌اش هم آن شد که یکی از اعضا بنام امین انواری که توسط یکی از اعضای موسس گروه دعوت شده بود، پس از مدت کوتاهی از گروه بیرون رفت و تصاویری را که از همان روزهای نخست از بحثها گرفته بود در اختیار مسیح علینژاد یا فرد دیگری قرار داد. همین نشان میدهد چقدر در آن قواعد اولیه‌ی امنیتی رعایت می‌شد.
  • اعضای این گروه، که پس از شکست تحریم شطرنج عملا منحل شد، نیازی به دفاع من ندارند. اما از شجاع‌ترین و شریف‌ترین و میهن‌دوست‌ترین انسان‌هایی هستند که من در زندگیم دیده‌ام که قبل و بعد از ایجاد این گروه نیز فعال بوده و هستند. من به رفاقت و آشنایی با آنها افتخار می‌کنم. چیزی که ما را به هم نزدیک کرد دفاع دربرابر پروژه‌های ایران‌هراسانه‌ای است که هنوز به‌دست حامیان انزوا و فروپاشی ایران به پیش می‌روند. تا وقتی این فشارها و تحریمها ادامه دارد طبیعتا بسیاری از ما و شما حاضریم بی هیچ چشمداشت و با تمام توان جلوی آنها و کسانی که به خدمت گرفته‌اند بایستیم. همانطور که میلیونها کاربر ایرانی در شبکه‌های اجتماعی هفته‌ی پیش موجب گرم شدن انتخابات و افزایش مشارکت شدند.
  • ترور شخصیتی و اتهام‌های بی‌رحمانه‌ای که در این چند روز از تریبون‌های یک‌سویه و مروج «فیک نیوز»، بدون دادن هیچ گونه امکان دفاع، به سمت ما روانه است کاملا به این قصد طراحی شده‌ تا وضعیت زندگی و تحصیلی ما را در داخل یا خارج ایران، به‌دست نهادهای امنیتی محلی، به خطر اندازند. این روشی بسیار کثیف در رقابت است، اما کوچکترین تاثیری در فعالیت‌های ما نگذاشته و نخواهند گذاشت، و همین بهترین نشانه است از آنکه تک تک ما از قانونی و درست بودن کارمان اطمینان داریم. در مقابل نگاه کنید که اتهام‌زنندگان که چندبار داستانشان را تغییر داده‌اند یا اتهام‌هایشان را پس گرفته‌اند یا مطالبشان را در مغایرت با قوانین این شبکه های اجتماعی حذف شده‌ و حساب‌هایشان را تعلیق‌شده یافته‌اند.

حق خود می‌دانم تا از تک تک کسانی که پس از ۱۵ سال، بی‌هیچ مدرک و سندی، هنوز هم مثل آب خوردن تهمت می‌زنند و بی‌شرمانه مرا عامل امنیتی جمهوری اسلامی می‌خوانند به اتهام افترا شکایت کنم. هرچند که این طوفان تهمت، از جانب عافیت‌طلبان وطن‌نشناسی که یک هزارم هزینه‌ای را که بسیاری از ما برای اصلاح وطن پرداخته‌ایم نداده‌اند و برعکس، مشکلات ایران را نردبان پیشرفت شخصی کرده‌اند، خود بهترین روشنگر صحنه است.

– حسین درخشان، ۸ خرداد ۱۳۹۶

نقاشی بالای مطلب با عنوان «دفتری در شهری کوچک» (۱۹۵۳) اثر ادوارد هاپر است.

به روحانی، بخاطر انقلاب، بخاطر ایران

من، حسین درخشان، بدون شرمساری به حسن روحانی رای می‌دهم، چون تواناترین نامزدِ موجود است در سال ۱۳۹۶ برای ایجاد تعادل میان دین، استقلال، آزادی و عدالت—اهداف مهمترین انقلاب ضداستعماری دنیا در منطقه‌ای پرآشوب که معلوم نیست کی به فهم و شعورِ سیاسی ۴۰ سال پیشِ مردم و نخبگان ایران برسد.

رقیب روحانی نماینده‌ی دیدگاهی کاملا مغایر با فلسفه‌ی انقلاب اسلامی است. دیدگاهی که از بعد نظری باوری به آزادی و اختیار و عاملیت انسانی ندارد و در نتیجه نه تنها (به رغم شعارهایش) امکان مقاومت ضداستعماری و انقلاب را انکار می‌کند، بلکه از اساس با مفهوم جمهوریت مخالف است. دیدگاهی جبرگرا، تمرکزگرا، انزواطلب، میلیتاریست، نژادپرست، یکسان‌ساز، و فسادپرور که یکبار ظرف هشت سال تمام زیرساخت‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی ایران را رو به ویرانی برد. آسیبی که این دیدگاه به ایران و انقلاب زد از توان بزرگترین دشمنانش خارج بوده و هست، اما باز می‌خواهد به صحنه برگردد و این بار نه تنها اهداف کوتاه مدت، که برنامه‌هایی درازمدت برای دهه‌های آینده‌ی ایران دارد.

من به روحانی رای می‌دهم، بخاطر انقلاب، بخاطر ایران.