پرش به محتوا

جبران خلیل جبران

از ویکی‌گفتاورد
«ارزشِ هر انسان به چیزی که به آن دست می‌یابد نیست، بلکه به هدفی است که میلِ رسیدن به آن دارد.»

جبران خلیل جبران (۶ ژانویه ۱۸۸۳ – ۱۰ آوریل ۱۹۳۱) زاده بشرّی لبنان از نویسندگان لبنانی-آمریکایی است.

گفتاوردها

[ویرایش]
  • «آن‌گاه که عشق تورا می‌خواند، به‌راهش گام نه! هرچند راهی پرنشیب. آنگاه که تورا زیر گستره بال‌هایش پناه می‌دهد، تمکین کن! هرچند تیغ پنهانش جانکاه. آن‌گاه که باتو سخن آغاز کند، بدو ایمان آور! حتی اگر آوای او رؤیای شیرینت را درهم‌کوبد، مانند باد شرطه که بوستانی را.»
    • پیامبر، دربارهٔ عشق/ ۱۹۲۳
  • «اغراق، چون حقیقتی است که صبر خود را از دست داده‌است.»
    • ماسه و کف/ ۱۹۲۶
  • «ایمان و رؤیادر وجود شعرا نهفته‌است، زیرا روزنه ورود به ابدیت در دل آن‌ها پنهان شده.»
    • پیامبر/ ۱۹۲۳
  • «بگذار تا گذشته و حال را در آغوش خاطره، تنگ بفشریم و آینده را در آغوش گرم اشتیاق.»
    • پیامبر/ ۱۹۲۳
  • «به نظر می‌رسد که من با تیری در قلب زاده شده‌ام، تیری که تحمل فشار آن در قلب، دردناک است و خارج کردنش کشنده…»
    • نامه به ماری/۱۹۱۲
  • «درختان شعری هستند که زمین بر پهنهٔ آسمان می‌نویسد. ما آن‌ها را قطع می‌کنیم و از آن‌ها کاغذ می‌سازیم بل‌که تهی بودن خود را بر آن ثبت کنیم.»
    • ماسه و کف/ ۱۹۲۶
  • «دیروز، مطیع سلاطین بودیم، و سر برآستانِ امپراطوران داشتیم؛ امروز، حقیقت را می‌ستاییم، و ره عشق می‌پوییم.»
    • بچه‌های خدا
  • «فرزندانتان از آنِ شما نیستند! آن‌ها پسران و دخترانی هستندکه از خودشیفتگی زندگی، جان گرفته‌اند. آن‌ها به وسیله شما، و نه از شما شکل می‌گیرند، گرچه درکنار شما آسوده‌اند اما در تملک شما نیستند. شما مجازید که عشق خود را به ایشان هدیه کنید، نه افکارتان را، که آن‌ها خود فکورند.»
    • پیامبر، درباره فرزند/ ۱۹۲۳
  • «گل‌های بهاری، رؤیای زمستان است.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «همچون شما زنده‌ام و در کنار شما ایستاده‌ام، چشمان خود را ببندید و اطراف را بنگرید، مرا در برابر خود خواهید دید.»
    • گورنوشتهٔ جبران
  • «هر اندیشه‌ای که آن را نگفتم، باید با عمل آن را بیان کنم.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «هنر، گامی است که طبیعت به سوی ابدیّت برمی‌دارد.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «آنچه که بدان مشتاق می‌شویم و از دستیابی به آن ناتوانیم، نزدِ دل‌هایمان بهتر از آن چیزی است که بدان دست یافته‌ایم.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «اگر برای همنوع یا کشور یا ذاتِ خویش کمی از تعصّب دوری گزینی، در واقع همانندِ پروردگارت می‌شوی.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «کسی را که با او خندیدی فراموش می‌کنی، ولی کسی را که با او گریستی از یاد نخواهی بُرد.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «تلخ‌ترین اندوه های ما، یادآوری شادی‌های گذشتهٔ ماست.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «آرزو نیمی از زندگی است، امّا بی تفاوتی نیمی از مرگ است.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «شخصِ دانا، دانایی را به من نسبت می‌دهد و نادان، نادانی را؛ و به نظرم می‌رسد که هر دو به حق هستند.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «پادشاه حقیقی همان کسی است که تاج و تختِ خویش را در دل‌های درویشان می‌یابد.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «حکومت توافقی است میانِ من و تو، و در اغلب من و تو در گمراهی هستیم.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «تفاوتِ میانِ ثروتمندترین افراد و فقیرترینِ آن‌ها، فقط یک روز گرسنگی و یک ساعت تشنگی است.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «خداوند اندیشید و نخستین اندیشهٔ او فرشته بود، و خداوند سخن گفت و نخستنِ سخنِ او انسان بود.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «ارزشِ هر انسان به چیزی که به آن دست می‌یابد نیست، بلکه به هدفی است که میلِ رسیدن به آن دارد.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «اگر به نعمت‌هایی که برای آن‌ها نامی نمی‌شناسی اندوهگین شدی و علّتِ اندوهت را ندانستی، در این صورت همراهِ همهٔ رشدیافتگان به حقیقت می‌رسی و به سوی ذاتِ عظیمِ خویش رشد و نمو می‌یابی.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «حقیقتِ ذاتِ انسان بر آن چیزی نیست که برای تو نمایان می‌شود، بلکه به آن چیزی بستگی دارد که از تو پنهان می‌نماید. به همین خاطر، اگر خواستی او را بشناسی، به چیزی که می‌گوید گوش فرامده، بلکه به چیزی که نمی‌گوید گوش بده.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «اگر دو زن با هم سخن بگویند، هیچ چیزی را بیان نمی‌کنند؛ و اگر یک زن سخن گوید، در حقیقت کلِّ زندگی را بیان می‌کند.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «جز شخصِ حسود کسی به افرادِ یاوه گو حسادت نمی‌کند.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «چشمانت را خوب باز کن و نگاه کن، چهرهٔ خود را در تصویری می‌بینی؛ با گوشهایت خوب گوش بده، صدای خویش را در همهٔ صداها می‌شنوی.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «حق به دو شخص نیاز دارد: یکی که آن را ادا کند و دیگری که آن را بفهمد.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «بسیاری از آیین‌ها همانندِ شیشهٔ پنجره‌ها ست که از میانِ آن حقیقت را می‌بینیم، ولی ما را از حقیقت جدا می‌سازد.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «زن می‌تواند چهرهٔ خود را با یک لبخند بپوشاند.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «اگر درخت این توان را داشت که شرحِ حالِ زندگی خود را بگوید، تاریخچهٔ زندگی اش شبیهِ تاریخچهٔ ملّت‌ها می‌شد.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «شعر دیدگاهی نیست که کلمات بتوانند آن را بیان نمایند، بلکه سرودی است که از زخمِ مجروح یا دهانی خندان شنیده می‌شود.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «شایسته است هر گاه سخن می‌گویی، یا چیزی می‌نویسی، این حقیقت را مدنظر داشته باشی که کلمات در قید-و-بندهای زمان محصور نمی‌شوند.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «همهٔ سخنان ما تکّه‌هایی هستند که از سفرهٔ اندیشهٔ ما فرو می‌ریزند.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «سرایندهٔ بزرگ کسی است که سرودِ سکوتمان را سر دهد.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «هیچ آرزویی در جهان نیست مگر آنکه برآورده شود.
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «هنگامی که مردی با دستِ خویش زنی را لمس می‌کند، در حقیقت هر کدام از آن دو قلبِ ابدیّت را لمس کرده‌اند.»
    • ماسه و کف/۱۹۲۶
  • «من مانند زنی هستم که به روزگار دوشیزگی برای دلخوشی شوهر، خود را می‌آراست و در شبها برای تربیت کودکان، بیدار می‌ماند و برای پدید آمدن مردان آینده به سختی می‌کوشید، اما چون پیر گشت و فرتوت، به فراموشی سپرده شد و دیدارش ناخوش آیند آمد … ای فرزند آدم، چه ستمکار و سنگدلی !»
    • " اشکی و لبخندی "
  • «تنهایی را برگزیدم تا با زنانی که گردن افراشته‌اند و با دیدگان غمزه می‌فروشند و بر لبانشان هزار لبخند نقش بسته و در عمق دل، تنها یک هدف را دنبال می‌کنند، برنخورم.»
    • اشکی و لبخندی "

بدون منبع

[ویرایش]
  • «اگر بخشنده‌ای به فرد نیازمند بخشش و کرم کرد، در دل احساس شادی و سرور کند و ببالد. اما نیکی کردن به کسی که نیاز ندارد روا نیست، چه او هرگز ارزش نیکی را نمی‌شناسد و همچنان که از خار خشک گل نمی‌روید، ارج نهادن به نیکی را نمی‌داند… .»
  • «بهترین اشخاص کسانی هستند که اگر از آن‌ها تعریف کردید خجل شوند و اگر بد گفتید سکوت کنند.»
  • «شاید کسی را که با او خندیده‌ای فراموش کنی، اما هرگز کسی را که با او گریسته‌ای از یاد نخواهی برد.»
  • «یک انسان می‌تواند آزاد باشد بدون آن که انسانی بزرگ گردد، اما هیچ انسانی نمی‌تواند بزرگ گردد بی آن که آزاد باشد.»
  • «من چهره‌ها را می‌شناسم، زیرا از ورای پرده‌ای که چشمانم می‌بافند، نگاه می‌کنم، و واقعیت پشت آن را می‌بینم.»
  • «هرگز در پاسخ عاجزانه‌ای درنمانده‌ام مگر در برابر کسی که از من پرسید: تو کیستی؟»
  • «هفت بار روح خویش را تحقیر کردم: نخستین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی، خود را فروتن نشان می‌داد. دومین بار آن هنگام که در مقابل فلج‌ها می‌لنگید. سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید. چهارمین بار وقتی‌که مرتکب گناهی شد و به خویشتن تسلی داد که دیگران هم گناه می‌کنند. پنجمین بار آنگاه‌که به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باززد و صبر را حمل بر قدرت و توانایی‌اش دانست. ششمین بار زمانی‌که چهره‌ای زشت را تحقیر کرد در حالی که نمی‌دانست آن چهره، یکی از نقاب‌های خود اوست؛ و هفتمین‌بار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است.»
  • و کسانی هستند که می‌بخشند،

واز رنج ولذت فارغ اندو سودای فضیلت و تقوا نیز در سر ندارند، همچون درخت عطر آگین «مورد» که در دره‌ای دور، شمیم جان پرورش را به هر نفس به دست نسیم می‌سپارد. خداوند از دست‌های چنین بخشندگانی، با آدمیان سخن می‌گوید و از پشت چشم آنان بر زمین لبخند می‌زند.

  • یک بار به مترسکی گفتم

لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده‌ای؟ گفت لذت ترساندن عمیق و پایدار است ومن از آن خسته نمی‌شوم. ومن اندیشیدم وگفتم، درست است، چون من هم مزهٔ این لذت را چشید ه‌ام. گفت:تنهاکسانی که تن شان ازکاه پر شده باشداین لذت را می‌شناسند. آن گاه من از کنار او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش من بودیا خوار کردن من. یک سال گذشت ودر این مدت مترسک فیلسوف شد! هنگامی که از کنار او گذشتم دیدم دوکلاغ در کلاهش لانه می‌سازند.

  • «خانه اشراف در حقیقت قبرهایی است که به انواع گل‌ها آراسته شده.»
  • «انسان خوش‌بین گل سرخ را می‌بیند و نه خارهایش را، درحالی که انسان بدبین بدون اینکه به گل سرخ توجه کند، به خارهایش خیره می‌شود»
  • «هفت بار روح خویش را آزردم:

اولین بار زمانی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی خود را فروتن نشان می‌داد. دومین بار آن هنگام بود که در مقابل فلج‌ها می‌لنگید. سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت، آسان را برگزید. چهارمین بار وقتی مرتکب گناهی شد، به خویش تسلی داد که دیگران هم گناه می‌کنند. پنجمین بار آنگاه که به دلیل ضعف و ناتوانی از کاری سر باز زد، و صبر را حمل بر قدرت و توانایی اش دانست. ششمین بار چهره‌ای زشت را تحقیر کرد، درحالیکه ندانست آن چهره یکی از نقابهای خودش است؛ و هفتمین بار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشود و انگاشت که فضیلت است .»

دربارهٔ او

[ویرایش]
  • «نمایشگاه دنیایی از خلاقیت محض است که پرده از خویش برمی‌دارد. دنیایی قابل رؤیت که کوه‌ها، جنگل‌ها و آسمان مقدس سراسر آن را فراگرفته، دنیایی که سرشار از احساس تنهایی و خلوت است… احساسات جهان مادی هرچند از اعماق وجود برمی‌آیند، بسیار نیرومندند، اما هنوز به تکامل نرسیده‌اند و هنوز دل‌مشغول کشمکش‌های نا محدود بر سر چگونگی آفرینش هستند.»
    • بخشی از مقاله‌ای درباره تابلوهای خلیل جبران در «نگارخانه مونتروس»

پیوند به بیرون

[ویرایش]
ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ