رنگ
ظاهر
فارسی
[ویرایش]ریشه لغت
[ویرایش]- پهلوی
آوایش
[ویرایش]- /رَنگ/
اسم
[ویرایش]رنگ
- نمودی از اشیاء که بازتاب نور تابیده شده بر سطح آنها یا گسیل شده از سطح آنهاست.
- (مواد): مادهای رنگی و جامد مخلوط شده با روغن یا حاملی دیگر که برای رنگآمیزی و پوشش دادن سطوح مختلف و نقاشی بکار میرود.
- صورت ظاهر هر چیزی که دیده شود مانند: سفیدی و سبزی و سرخی و غیره.
- در گویش گنابادی یعنی لَعاب ، بوی مطبوع غذا و خوراکی ، تزئینات
- از ادات تشبیه که معنای مثل و مانند میدهد: گلرنگ.
- شُتر قوی که برای بچه زادن نگه میدارند.
- بز کوهی.
- رنج، محنت.
- عیب.
- حیله، مکر.
- سود، بهره.
- رِنگ: آهنگ ضربی و نشاطآور.
مصدر لازم
[ویرایش]- برآمیختن (~. بَ. تَ) فتنه کردن.
––––
برگردانها
[ویرایش]ترجمهها | ||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
منابع
[ویرایش]- فرهنگ لغت معین
- فرهنگ بزرگ سخن