پرش به محتوا

رنگ

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]
  • پهلوی

آوایش

[ویرایش]
  • /رَنگ/

اسم

[ویرایش]

رنگ

  1. نمودی از اشیاء که بازتاب نور تابیده شده بر سطح آنها یا گسیل شده از سطح آنهاست.
  2. (مواد): ماده‌ای رنگی و جامد مخلوط شده با روغن یا حاملی دیگر که برای رنگ‌آمیزی و پوشش دادن سطوح مختلف و نقاشی بکار میرود.
  3. صورت ظاهر هر چیزی که دیده شود مانند: سفیدی و سبزی و سرخی و غیره.
  4. در گویش گنابادی یعنی لَعاب ، بوی مطبوع غذا و خوراکی ، تزئینات
  5. از ادات تشبیه که معنای مثل و مانند می‌دهد: گلرنگ.
  6. شُتر قوی که برای بچه زادن نگه می‌دارند.
  7. بز کوهی.
  8. رنج، محنت.
  9. عیب.
  10. حیله، مکر.
  11. سود، بهره.
  12. رِنگ: آهنگ ضربی و نشاط‌آور.

مصدر لازم

[ویرایش]
  1. برآمیختن (~. بَ. تَ) فتنه کردن.

––––

برگردان‌ها

[ویرایش]
ترجمه‌ها

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین
  • فرهنگ بزرگ سخن